انجمن فرزندان ایران بزرگ
انجمن فرزندان ایران بزرگ
انجمن فرزندان ایران بزرگ
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةدروازهأحدث الصورجستجوثبت نامورود

 

  مطالبی در مورد کوروش بزرگ (ذوالقرنین

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
Admin
Admin



Posts : 273
Join date : 2011-10-19
Age : 32
Location : keleis

 مطالبی در مورد کوروش بزرگ (ذوالقرنین   Empty
پستعنوان: مطالبی در مورد کوروش بزرگ (ذوالقرنین     مطالبی در مورد کوروش بزرگ (ذوالقرنین   Icon_minitimeالسبت أكتوبر 29, 2011 8:15 am

مطالبی در مورد کوروش بزرگ (ذوالقرنین) [/font]
كوروش بزرگ يكي از ابرمردان تاريخ ايران است كه هر ايراني بايد به وجود چنين شخصيت بزرگي افتخار كند و جهت افتخار به بزرگترين پادشاه يران زمين و حتي جهان داشتن حداقل اطلاعات براي هر يراني لازم است.
آ يا مي دانيد كه كوروش كه بود از كجا آمد چگونه متولد شد ديگران در مورد او چه ميگويند چه خدماتي براي ايران و جهان روزگار خود انجام داد؟
آيا مي دانيد نام كوروش در كتابهي آسماني آمده است و مي دانيد كه نام او به نيكي و افتخار در ين كتابها آمده؟
بزرگترين افتخار ما ايرانيان در مورد كوروش كبير اين است كه نام اين پادشاه ايراني در قران كريم بزرگترين كتاب آسماني آمده است ،هر چند نام كوروش به صراحت آورده نشده ولي نام ذوالقرنين در قران كريم به هيچ كس به جز كوروش كبير نمي تواند نسبت داده شود زيرا هيچ گاه از اين پادشاه بزرگ در تاريخ به بدي حتي از طرف دشمنان نيز ياد نشده است و صفات بزرگ و خدمات عظيمي كه در قران كريم براي ذوالقرنين ذكر شده فقط با اعمالي كه بري كوروش كبير به جا مانده است برابري مي كند.
پس بياييد به اين پادشاه ايراني افتخار كنيم و براي اينكه بخواهيم افتخار كنيم بياييد بيشتر بدانيم.
كسيكه درباره او از حضرت رسول اكرم پرسشهائي شده است، نشانه اين است كه وي لقب ذوالقرنين را داشته و قران كريم اين لقب را به او نداده است.
خداوند كشوري را در حيطه قدرت و كفيت او سپرده است و وسائل حكمراني و سلطنت را بري او فراهم ساخته است .
كارهاي عمده او عبارت است از سه جنگ بزرگ اول در غرب تا آنجا كه به حد مغرب رسيده است.دوم جنگ در مشرق زمين تا آنجا كه جز صحرائي خشك و بدون آبادي نديده است و ساكنين آن هم بدوي بوده اند و كار سوم ينكه به تنگه و دره ي صعب العبور رسيده كه از وراي آن تنگه عده اي مرتباً به اين قوم حمله و آنها را غارت ميكردند ساكنين اين قوم ياجوج و ماجوج ناميده شده اند كه بسيار وحشي و بدون فرهنگ و تربيت بوده اند .
ذوالقرنين در برابر هجوم اين قوم سدي از آهن و پولاد و سنگ و آجر بنا كرده كه چنان عظيم بوده است كه از هجوم غارتگران به طور كامل جلوگيري مينوده است.
ذوالقرنين پادشاهي عادل و رعيت نواز بوده و از خونريزي جلوگيري كرده و قوم مغلوب را آزار و قتل عام نمي كرده است هر چند خداوند اختيار عذاب قوم مغلوب را به او داده بود.
به مال و اندوخته دنيا نيازي ندارد و حريص نبود و حتي از مغلوبين هم كه خواستند هزينه ساخت سد را بدهند قبول نكرد چرا كه خداوند او را از مال آنان بي نياز كرده بود .
با توجه به مطالب فوق از قران شريف از شخصيت ذوالقرنين بيان نموده است بايد در تاريخ به دنبال شخصيتي بگرديم كه چنين قدرت و كمال را داشته باشد . بايد شخصي باشد كه اولا داري قدرت عظيمي باشد كه خداوند به او عطا نمده است دوماً داري اخلاق بسيار نيكو باشد كه هيچگونه حرص و طمعي نداشته باشد سوماً بايد خداپرست باشد .
با توجه به ينكه قصد اختصار در كار را داريم به دو شخصيت عمده به اختصار اشاره ميكنيم :
بعد از كوروش كبير تنها شخصيت عمده كه حرف از ذوالقرنين بودن وي مي باشد و حتي تعدادي از بزرگان يراني هم ين اشتباه زشت را در حق يرانيان مرتكب شده اند اسكندر سگدوني(همان مقدونی که ایرانیان به دلیل بیزاری از وی آن را سگدونی نامیده اند!)مي باشد.
بايد ديد از خصوصيات بارزي كه جهت ذوالقرنين در قران ذكر شده است كدام به اسكندر و اعمال وي شباهت دارد:
اسكندر شخصيتي خونريز داشته و جهت غارتگري و جمع مال و كشورگشائي به ايران حمله نموده است. اسكندر حتي با نزديكانش هم مهربان نبوده چه برسد به دشمنانش چراكه يكي از بهترين و نزديكترين سردارانش را كه جان وي را در جنگ با داريوش نجات داده بود در يك مجلس بزم و شراب خواري آنگاه كه مست كرده بود با ضربه شمشير كشت . پدرش وي را ترد كرده بود و به خاطر سؤظني كه به مادر اسكندر پيدا كرده بود و وي را طلاق داده بود، گفت كه اسكندر پسر او نمي باشد.
اسكندر به سه جهت لشگركشي كرده بود او به سمت يران حمله كرد و بدون بازگشت در راه كشته شد اسكندر حتي به هند هم نرسيد و مورخان به اشتباه ين قدرت عظيم را به او داده اند . او تقريبا به يك جهت لشگركشي كرد و در بين راه با راهزناني كه دشمن ايران نيز بودند همراه شد و بعد از شكست داريوش به مناطقي از ايران حمله برد كه هنديجان نيز جزئي از آن بوده و اينگونه برداشت شده است كه هند را نيز تصرف كرده و بعد به طرز مرموزي كشته شد و هيچ سدي هم نساخت ، هيچ قومي را ياري نكرد و هيچ يك از خصلتهاي ذوالقرنين را هم نداشت مگر تا حدي قدرت نظامي را داشت.
بعداز اسكندر حادثه خاصي براي تاريخ يونان پيش نيامد كه بخواهد سرگذشت تاريخ را بگونه اي محو نمايد كه اگر اعمال ذوالقرنين را اسكندر انجام داده باشد بواسطه آن حادثه امر مشتبه گريديده باشد ولي بعد از كوروش كبير همين اسكندر تاريخ را مشتبه كرد.
او بعد از شكست داريوش هر آنچه كه در ايران بود نابود كرد كتابهاي پارسيان را يا نابود كرد يا به يونان فرستاد تا بعد از ترجمه با نام خود يونانيان ثبت گردد و هنرهاي ايراني را هم تا حدي به سرقت برد دانشمندان ايراني را به يونان فرستاد و يكي از بزرگترين سرقتهاي او دزديدن القاب با عظمتي همچون ذوالقرنين براي خود بوده است . آنگاه كه ديد اين لقب داري ابهت و كرامت زيادي است آنرا براي خود انتخاب كرد ولي خدا راشكر كه اجل بيش از اين او را مهلت نداد.
اما آنچه كه از سرگذشت كوروش براي ما مانده تماما دلالت بر مشخصات ذكر شده در قران كريم براي ذوالقرنين دارد كوروش كبير به تمام جهاتي كه در قران براي ذولقرنين آمده لشگركشي داشته و هيچ گاه قصد قتل عام مردم و مغلوبين را نداشته است و داري خصلتهي نيكو بوده و حتي دشمنان ايران آنروز، يعني يونانيان هم از او به نيكی ياد ميكنند.نام كوروش در ديگر كتابهاي آسماني هم به عنوان مظهر قدرت و ياري دهنده مردم آمده است .
مولانا ابواكلام آزاد در كتاب خود به صراحت ثابت نموده كه ذوالقرنين مذكور در قران كريم همان كوروش هخامنشي پارسي مي باشد و اين كتاب و دليل او مورد قبول بسياري از بزرگان و دانشمندان واقع شده است حتي علامه آيت الله طباطبائي در شاهكار بزرگ خود تفسير الميزان از دليل ابواكلام استفاده نموده و آنرا از هر مورد ديگري به حقيقت نزديكتر دانسته است.

ناگاه گشت کوروش والا گهر پدید
در پارس ریخت طرح یکی دولت جوان
(ملک الشعرای بهار)

کوروش بزرگ(۵۷۶-۵۲۹ پ.م.) شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه گذاری نخستین و بزرگترین امپراتوری تاریخ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره یکی از شناخته شده ترین پادشاهان تاریخ جهان است. کوروش نخستین شاه و بنیان‌گذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین می‌‌باشد.

مقبره کوروش کبیر؛ پاسارگاد

کوروش کبیر در میان همه ملل و اقوام و ادیان به نیکی یاد شده است. ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، ‌او را سرور و قانونگذار می‌‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را مسیح (ناجی و رهاننده) توسط پروردگار به شمار می‌آوردند، ‌ضمن آنکه بابلیان او را مورد تایید مردوک (خدای بزرگ بابلیان) می‌‌دانستند. درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چند گانگی وجود دارد و اینکه به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده؛ اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی، این کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌‌باشد.

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌‌رسد که برای چند نسل بر انشان (خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینه استوانه شکلی، محل حکومت آنها را نقش کرده است. بر طبق اسناد سلسله هخامنشی به "شاه هخامنش" که در حدود ۷۰۰ پ.م. می‌زیسته است می رسد. پس از مرگ او، "چیش‌پیش" به حکومت رسید. "چیش پیش" نیز پس از مرگش، توسط دو نفر از پسرانش؛ "کوروش اول" و "آریارمنش پارس" در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب "کمبوجیه اول" و "آرشام پارس"، بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه یکم با "شاهدخت ماندانا" (دختر ایشتوویگو پادشاه قبیله ماد و شاهدخت آرینیس لیدیه) ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون، و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هریک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس، و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت؛ ایشتوویگو شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. ایشتوویگو تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که ایشتوویگو تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابراین ایشتوویگو دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. ایشتوویگو به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، به همین خاطر زاده دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد: وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون اولا کودک به او دل خوش کرده است، دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ درندگان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به عهده گرفت.
سالها بعد روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، (و شاید این علتی باشد برای آنکه کوروش در کتاب مقدس (عهد عتیق) شبان نامیده شده است) با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازی های خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند.
پدرش او را نزد ایشتوویگو برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه؛ چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌‌باشم، اختیار با توست."
ایشتوویگو از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسش هایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است". اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای ایشتوویگو آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس ایشتوویگو دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش ایشتوویگو که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".
گرچه همانند این داستان در مورد سه پادشاه ساسانی (از جمله اردشیر بابکان) نیز نقل شده است و شاید خالی از افسانه پردازی نباشد لیکن بیشک رگه هایی از حقیقت را میتوان در آن یافت و شاید معتبر ترین شرح حالها درباره پرورش کوروش کبیر باشد.
کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرا می‌گرفتند پرورش یافت.
هارپاگ، بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو شورانید و موفق شد کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو؛ پادشاه ماد، به انتها رسید. اما به گفته هرودوت؛ کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پ.م. پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد؛ خود را شاه ماد و پارس نامید. در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد. دژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن، سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش، مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه؛ رفتار کوروش پس از شکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را عفو کرد و وی تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
افسانه ای معروف در این زمینه هست؛ که کوروش میخواست برای انتقام، کروزوس را در آتشی بر افروخته بسوزاند، که وی با دیدن آتش فریاد می می زند "آه، سولون، سولون" و وقتی کوروش علت را میپرسد جواب میدهد: روزی از سولون حکیم بزرگ یونان پرسیدم سعادتمند ترین فرد روی زمین کیست؛ و سولون در جواب گفت: انسان را اگر با سعادتمندی بمیرد می توان سعادتمند خواند. حالا منظور او را می فهمم. اینگونه کوروش هم پند گرفته و دستور به خاموش کردن آتش می دهد و او را عفو می کند.
پس از لیدی، کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق تامین امنیت و تحکیم موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعا پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس "نابونید" پادشاه بابِل،‌ همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
فرمان آزادسازی یهودیان دربند و اجازه بازگشت و بازسازی اورشلیم توسط کوروش بزرگ، باعث گردید بابل، بدون مرافعه در 22 مهرماه سال 538 پ.م. سقوط کند و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند. پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد. در سال بعد (539 پ.م.) هنگامی که او درگذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش نیز در آن شرکت کرد.
کوروش بزرگ در قسمتی از لوح معروف خود در زمینه فتح بابل که از متمدن ترین و با فرهنگ ترین سرزمینهای آن روزگار بود؛ می گوید : "من کوروش هستم، شاه جهان،...شاه شاهان... هنگامی که من بدون جنگ به بابل وارد شدم... ویرانه های آن را آباد کردم و مردم آن را از فقر نجات بخشیدم... برای همه انسانها آزادی دین و مذهب را به رسمیت شناختم ... و صلح و آرامش را برای بشریت به ارمغان آوردم. "
با فتح بابل، مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد. به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.

در مورد ده سال پایانی عمر کوروش اطلاعات دقیقی در دست نیست و هر یک از مورخین به نحوی آن را روایت کرده اند و ماجرای درگذشت کوروش را به نحوی نقل کرده اند.
در یکی از این روایتها می خوانیم که کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب اقوام وحشی سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می پرداختند به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد. میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می کردند. هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، برای جنگ دو راه پیش رو داشت. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو گزینه را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند؛ جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کوروش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرده است. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند؛ پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی رسد. کوروش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کوروش و شکست لشگریانش بود. پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کوروش به ایران بازگشتند.
این روایت که به خاطر گزارش هرودوت از ماجرا، معروفتر است چند سوال اساسی را به ذهن آنوبانینی متبادر میکند؛ نخست اینکه با وجود توهین های ملکه مزبور به پیکر بی جان شاهنشاه درگذشته ی ایران، که در تاریخ مزبور تشریح شده است؛ چگونه پیکر بی سر کوروش به ایرانیان باز پس داده شده و چگونه جسد از این مسافت دور و با عبور از رودخانه ای عظیم به پارسه آورده شده است.
دیگر اینکه چطور با وجود ناگهانی بودن این پیشامد بین پسران کوروش بر سر قدرت درگیری پیش نیامده؛ چطور هرج و مرجی که پس از درگذشت کمبوجیه رخ می دهد در این زمان پیش نمی آید (با وجود اینکه کوروش بسیار قدرتمندتر از پسرش کمبوجیه بوده)؛
چطور ملکه که شاه بزرگی همچون کوروش را از میان برداشته دست از سر ایران بر می دارد و سعی نمی کند ایران را تصرف نماید؟
چگونه کمبوجیه درست بعد از این پیشامد هولناک و عظیم با خیال راحت و با ارتشی بسیار مجهز و آماده به مصر حمله می کند و تنها حکومت مستقل باقیمانده و یکی از قدرتمند ترین حکومت های آن دوران را به تصرف خود در می آورد و مرزهای ایران را از چین تا ایتالیا و جنوب آفریقا، گسترش می دهد.
این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر باعث می شود که محققین روایت فوق را درست ندانسته و آنچه را که "گزنفون" درباره مرگ مرگ کوروش نقل میکند بیشتر مقرون به حقیقت بدانند.
به طور خلاصه گزنفون نقل می کند که در ده سال پایانی حکومت کوروش اتفاق چندان مهمی رخ نداده است و پادشاه قدر قدرت ایران در آرامش سالهای پایانی عمر را طی کرده و پایان عمر خود را هم طی خوابی که میبیند از پیش می دانسته.
بنابراین پیش از مرگ، نیایش کرده و برای خداوند قربانی می کند و سپس پسران و بزرگان کشور را جمع کرده و چنان که در میان همه پادشاهان ایرانی مرسوم بوده به آنها پند و اندرزهایی می دهد و از جهان رخت بر می بندد.
چنین است که پس از درگذشت پر افتخارترین و بزرگترین پادشاه جهان که انسانیت و فضایل اخلاقی را در جهان آن روز گسترد؛ مراسم با شکوهی برگزار می شود و شاه شاهان در آرامگاهی که خود از پیش فراهم آورده بود؛ با احترام فراوان به خاک سپرده می شود؛ تا طی بیش از 2500 سال؛ ایرانیان به داشتن چنین اسطوره ای افتخار کنند و با وجود حوادث بسیاری که در این مدت رخ داده، همواره حرمت پاسارگاد و پادشاه قدرقدرتش حفظ گردد.
-------------------------------------------------------

تو درباره ذوالقرنين مي پرسند بگو اكنون درباره او با شما سخن خواهم گفت
و يسئلونك عن ذي القرنين قل ساتلو عليكم منه ذكراً

او را در زمين پادشاهي داديم و همه وسيب حكمروائي را برايش فراهم ساختيم
انا مكنا له في الارض و اتيناه من كل شي سببا

بدينوسيله تا بدانجا راند كه محل غروب خورشيد است و چنان مي نمايد كه خورشيد در چشمه اي كه آب تيره رنگ دارد فرو مي رود در آنجا قومي يافت
فاتبع سببا حتي اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمئه و وجد عندها قوما

با او گفتيم اكنون مي تواني درباره انها به عذاب و ستم رفتار كني و يا اينكه به رفتار نيكو گرائي
قلنا يا ذي القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسني


گفت كسي كه بيداد كرد زود خواهد بود كه عذاب بيند و پس از آنكه به سوي خدا رفت باز عذابي شديد دامنگير اوست
قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الي ربه فيعذبه عذابا نكرا


اما كسيكه يمان آورد و رفتار نيكو كرد سزي او نيك است و از طرف خدي نيز بر كار او گشايشي حاصل يد
و اما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسني و سنقول له من امرنا يسرا

سپس راهي پيش پاي او گذاشتيم و او تا بدانجا رفت كه خورشيد طلوع مي كند و قومي در آنجا يافت كه ميان ايشان و آفتاب حجابي و پوششي نبود
ثم اتبع سببا حتي اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علي قوم لم نجعل لهم من دونها سترا

بدين طريق بدانچه لازم بود از او آگاه شديم
كذالك قد احطنا بما لديه خبرا

باز همچنان رفت تا رسيد به جائيكه ميان دو ديوار عظيم بود و در آنجا قومي يافت كه زبان نمي فهميدند
ثم اتبع سببا حتي اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا

آن قوم گفتند يا ذؤالقرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين دست بر فساد و خرابكاري زده اند. پول و مال لازم در اختيار تو مي نهيم تا ميان ما و ايشان سدي بنا كني
قالو يا ذي القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون في الارض فهل نجعل لك خرجا علي ان تجعل بيننا و بينهم سدا

گفت خداي آنقدر به من توانائي داده كه از مال شما بي نياز هستم فقط به نيروي بازو من را ياري كنيد تا بين شما و آنها ديواري بپاي كنيم
قال ما مكني فيه ربي خير فاعينوني بقوه اجعل بينكم و بينهم ردما

تخته هاي آهن بياوريد آنقدر كه بتوان با آن دو كوه را به هم برآورد پس گفت آنقدر در آن دميدند تا همچو اتش گرديد و بعد به كمك آب آنرا به شكل مطلوب درآورده سد را ساختند
اتوني زبرالحديد حتي اذا ساوا بين الصدقين قال انفخو حتي اذا جعله نارا قال اتوني افرغ عليه قطرا

كه آن قوم - ياجوج و ماجوج - نمي توانستند از آن بگذرند يا در آن رخنه يجاد كنند
فما سطاعو ان يظهروه و مااستطاعو له نقبا

ذوالقرنين گفت اين خواست و رحمت خداي بود و چون خواست خداي فرا رسد آنرا ويران خواهد ساخت خواست و وعده خدا حق است
قال هذا رحمه من ربي فاذا جاء وعد ربي جعله دكاء و كان وعد ربي حق




هردوت گويد كوروش پادشاهي بزرگوار بخشنده و آسان گير بود همچون ديگر خسروان به جمع مال و منال حريص نبود بلكه در بخشش و اكرم افراط مي كرد و داد مظلومين را مي داد و انچه را خير خلق در آن بود هدف خود قرار داده بود.

گزنفون ميگويد كوروش پادشاهي هوشيار و مهربان بود با نبوغ پادشاهي ملكات و فضائل حكما نيز در او جمع شده بود كوشش داشت كشور خود را به اوج عظمت برساند بخشش او بر جبروت و جلال او مي چربيد خدمت همنوع را شعار خود قرارداده بود و خوي او دادگستري و احقاق حق ستمديدگان بود .تواضع و نرم دلي بي كبر و غرور ،فکر او اشغال كرده بود.

كوروش چنان شخصيت عظيم و بزرگي داشته كه دوست و دشمن به آن اعتراف كرده اند و چنان اين شخصيت در جهان زبانزد خاص و عام بوده كه دشمنان آتشين ايرانيان هم به طور كامل نتوانسته اند آنرا محو نموده يا وارونه جلوه دهند .

:: نوشته محراب صادق نيا ::

يكى از شخصيت هاى مهم و در عين حال مبهم و بحث انگيز قرآن <ذو القرنين > است . نام اين شخصيت سه بار, در سورهء كهف آمده است . داستان ذوالقرنين در ايات 83 تا 97 سورهء كهف بچشم مى خورد.
شخصيت ذوالقرنين از ين جهت بحث انگيز و مبهم است كه مفسران در تعيين شخصيت وى و ينكه اوكيست ؟ و چرا بدين نام خوانده شده است ؟ و همچنين در جغرافياى وقوع داستان و سد يأجوج و مأجوج .گرفتار اختلاف شده اند. مفسران دورهء نخست كمتر در تعيين مصداق ذوالقرنين كوشيده اند و بعضاً وى را يك شخصيت غير تاريخى قلمداد كرده اند و بيشتر, همت خود را صرف وجه نامگذارى وى كرده اند v.
اين مفسران در وجه نامگذارى وى آراء زير را ارائه كرده اند:

1- چون عمر وى طولانى بوده و باندازه ی دو قرن زندگى كرده است وى را ذوالقرنين يعنى صاحب دو قرن خوانده اند.
2- چون وى كريم الطرفين بوده يعنى هم پدر و هم مادر كريم النفس و بزرگى داشته است وى را ذوالقرنين خوانده اند.
3- چون وى بر كلاهخود خود دو شاخك داشته است . و شاخك به معنى قرن است وى را ذوالقرنين يعنى صاحب دو شاخك خوانده اند.
4- چون وى موهاى پيشانى خود را مى بافته و چون دو شاخك برسرخود قرار مى داده وى ارا ذوالقرنين خوانده اند.

در ميان مفسران قديم آنهائى كه در مقام تعيين مصداق براى ذوالقرنين برآمده اند، در تعيين زمان حيات وى گرفتار نوعى ابهام شده اند, ازاين رو ذوالقرنين را متعلق به دوران حضرت ابراهيم و يا قبل از آن مى دانند واين بدان جهت است كه اينان بين دوره ی حضرت موسى و عيسى (ع ) شخصى بدين نام نشناخته اند به همين دليل وى را به آن دوران كه قدرى تاريكتر است نسبت داده اند.
جداى از مفسران دورهء اول ديگر مفسران در مقام تعيين مصداق براى ذوالقرنين احتمالاتى داده اند كه درزير به پاره اى از ين احتمالات اشاره مى گردد:

1- معروفترين و قديمى ترين قول درباره ی ذوالقرنين اين است كه وى همان <اسكندر مقدونى > يا <رومى>است (356ـ 323ق) يعنى همان جهانگشاى معروف يونانى . مفسران بنامى چون طبرى , ميبدى ,بيضاوى , طبرسى و... اين نظريه را پذيرفته اند.
ابن سينا در كتاب شفا و در بحث مناقب ارسطو مى نويسند: ارسطو معلم اسكندر بوده كه وى در قرآن به نام ذوالقرنين آمده است.
ابن خلدون نيز در مقدمهء خود كه توسط محمد پروين گنابادى ترجمه شده است ذوالقرنين را همان اسكندر مقدونى معرفى كرده است .
اگر چه در كتاب قرآن پژوهى , استاد خرمشاهى فخر رازى را در عداد كسانى شمرده كه معتقدند ذوالقرنين همان اسكندر است: ولى اين مفسر بزرگ بر مغايرت اسكندر با ذوالقرنين استدلال مى كند و معتقد است كه ذوالقرنين پيامبر بوده است در حاليكه اسكندر شاگرد ارسطو بوده است و مورد امر و نهى وى و چنين كسى نمى تواند پيامبر باشد.

2- برخى معتقدند مراد از ذوالقرنين <تبع الاقرآن > پادشاه جنوب عربستان است . ابوريحان بيرونى كه باحوادث تاريخى آشنا است ضمن رد نظريهء تطابق ذوالقرنين براسكندر اين ديدگاه را مطرح مى كند. وى باتوجه به اسامى نظير <ذى يزن > و <ذوقهدان > حدس مى زند كه ذوالقدنين يكى از ملوك يمن است چون اول القاب پادشاه يمن <ذو> آمده است و ذوالقرنين نيز با ذو شروع شده است پس بايد يكى از پادشاهان يمن باشد.
3- نظريه ی سوم اين است كه وى <تين چى هوانگى تى > بزرگترين پادشاه تاريخ چين است و مراد از سدى كه در قرآن از آن ياد شده است (سد يأجوج و مأجوج ) همان ديوار معروف و بزرگ چين است .

4- ديدگاه ديگر كه از آن مفسران متأخر است و آنان با تأمل در شأن نزول آيات بدان ملتزم شده اند. ين است كه ذوالقرنين لقب كورش بزرگ پادشاه يران است .
اولين كسى كه ين نظريه را مطرح كرده است سرسيداحمد خان هندى است پس از اين مفسر معروف هند, شخصى بنام ابوكلام وزير پيشين هند با تمسك به يافته هاى خود از سراحمدخان , حوادث مهم زندگى كورش را با يات قرآن تطبيق مى دهند. از جمله , حملهء كورش به ليدى را, بر رفتن و لشكر كشيدن ذوالقرنين به مغرب تطبيق كرده است و خورشيدى كه در چشمهء گل آلود و غروب مى كند را رسيدن كورش به درياى اژه و ملاحظهء تصويرى از غروب آفتاب دانسته و مراد از قوم يأجوج و مأجوج را قوم مغول دانسته است .
مفسر نامى شيعه مرحوم علامهء طباطبائى صاحب تفسير شريف الميزان ين نظريه را پذيرفته و بر تطبيق ذوالقدنين بر كورش كبير تميل دارند.
مرحوم خزائلى نيز در كتاب اعلام قرآن براين رأى استدلهاى مبسوطى دارند.

در اينكه ذوالقرنين كسب آراء ديگرى نيز هست كه ذكر آنها مايه ی طولانى شدن كلام خواهد بود, و ما به همين چهار رأى بسنده مى كنيم .
از تطبيق و تعيين مصداق براى ذوالقرنين كه بگذاريم دربارهء شخصيت و ويژگى هاى اخلاقى وى سخنان فراوانى گفته شده است . از جمله صدوق در كتاب حضال خويش مى فرميند:
ذوالقرنين در حقيقت يكى ازبندگان صالح خدا بوده و اميرالمؤمنين فرمودند كه و فيكم مثله يعنى مثل او در ميان شما هست { كه ظاهراً مراد امام از ينكه در ميان شما مثل او هست , خود حضرت مى باشد. و بعضى ها با استفادهء از ين رويت ذوالقرنين را بر حضرت على (ع ) تطبيق داده اند.
كتاب خصال رويتى ديگر است از امام صادق (ع ) كه مى فرميد:
ملوك روى زمين چهار نفر بودند. دو نفر مؤمن معتقد كه عبارتند از سليمان و ذوالقرنين . دو نفر كافر كه عبارتنداز نمرود و بخت النصر.
از جمله خصائصى كه از ذوالقرنين در يات قرآن آمده است مى توان به موارد زير اشاره داشت :
ـ لقب ذوالقرنين براى اين شخص , لقبى نيست كه قرآن آنرا وضع كرده باشد. چون در شأن نزول آيات يادشده مى خوانيم كه مردم از پيامبر (ص ) دربارهء شخصى بنام ذوالقرنين سؤال كردند و قرآن آيات يادشده را براى پاسخگويى نازل فرمود. پس قبل از نزول يات يادشده مردم وى را ذوالقرنين لقب داده بودند.
ـ بنا به فرمودهء يات قرآن خداوند به ذوالقرنين تمكن و قدرت بخشيده بود و اسباب فرمانرويى وى رافراهم كرده بود. در يهء 84سورهء كهف مى خوانيم :
انا مكنا له فى الارض > يعنى به وى تمكن داديم .
ـ بنا به فرمودهء آيات قرآن وى اعمال بزرگى را در جنگهاى خويش انجام داده بود. (با توجه به مجموعه ی آيات يادشده ).
ـ يكى ديگر از نسبتهايى كه قرآن به ذوالقرنين داده است , ساختن سدى است . وى اين سد را براى رهايى مردم از قبيلهء يأجوج و مأجوج ساخته بود. اين نسبت را در آيه ی 94و 95سورهء كهف مى خوانيم .
ـ يكى ديگر از ويژه گى هاى ذوالقرنين اعتقادى وى <خدا> و <آخرت > است . اين اعتقاد را مى توان از يات 94و 95فهميد. اين رحمت پروردگار من است و آنگاه كه قيامت برسد خداوند آنرا خرد خواهد كرد. ووعدهء پروردگار من حق و راست است . (يه 98سورهء كهف )
ـ يكى ديگر از ويژه گى هايى كه از مجموعه ی آياتى كه داستان ذوالقرنين را گفته اند مى توان فهميد اين است كه وى پادشاهى دادگر بوده و نسبت به مردم مهربانى داشته است . اين توصيف از ذوالقرنين با حديثى كه ازامام صادق (ع ) نقل شده سازگارى دارد.
در پيان بايد يادآور شد, گذشته از ين اختلافاتى كه دربارهء مصداق و خصوصيات ذوالقرنين وجود دارد,ذوالقرنين يكى از شخصيتهاى قصص قرآنى است و آنگونه كه كل قصص قرآن آموزنده و قابل تأسى اند داستان ذوالقرنين نيز يك داستان واقعى است و قابل تأسى .

پاینده باد ایران و ایرانی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://kbirb.yours.tv
 
مطالبی در مورد کوروش بزرگ (ذوالقرنین
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن فرزندان ایران بزرگ  :: بخش: تاریخ جهان :: ایران باستان پیش از اسلام-
پرش به: