شايد اين دين، با همة عيوبي كه داشته، چنان بوده است كه مرد عادي بابلي را تا حدي مؤدب و فرمانبردار ميساخته است؛ اگر غير از اين باشد، يافتن علت بخشندگي فراوان نسبت به كاهنان امر دشواري خواهد بود. با وجود اين، چنانكه از ظواهر برميآيد، دين در اواخر دورة بابل در طبقات بالاي مردم تأثيري نداشته، چه «بابل پر از فسق و فجور» (در نظر دشمنان مغرض آن) «منجلاب بيداد و ظلم» و نمونة بسيار بدي از گسيختگي اخلاقي و شهوتپرستي عالم قديم بوده است. حتي اسكندر، كه تا دم مرگ از ميخوارگي دست برنداشت، از اخلاقي كه در ميان مردم بابل رواج داشت به تعجب افتاده بود. زننده ترين رسم و عادتي كه در بابل نظر هر بيگانه را، هنگام ورود به آن، به خود جلب ميكرد، همان است كه هرودوت آن را چنين وصف ميكند:
بر هر زن بابلي واجب است كه در مدت عمرش يك بار در معبد زهره (ونوس) بنشيند و با يك مرد بيگانه ارتباط جنسي پيدا كند. بعضي از زنان هستند كه، بنا بر كبر و غروري كه از ثروتمندي در آنها حاصل شده، از آن عار دارند كه با ديگر زنان مخلوط شوند؛ به همين جهت در ارابههاي دربسته به معبد ميآيند و همراه با نديمان و خدمتگزاران متعدد در آنجا مينشينند. ولي راهي كه بيشتر زنان براي اين كار پيش ميگيرند به اين ترتيب است: در معبد مينشينند و تاجي از ريسمان بر روي سر خود قرار ميدهند؛ گروهي پيوسته داخل ميشوند و گروهي ديگر از معبد بيرون ميروند. گذرگاههايي به خط مستقيم به جاهايي ميرسد كه زنان در آنجا نشستهاند؛ از اين گذرگاهها بيگانگان عبور ميكنند تا هر زني را كه ميپسندند براي خود انتخاب كنند. پس از آنكه زني به اين ترتيب در معبد نشست، حق بيرون رفتن از آن را ندارد، مگر آنگاه كه بيگانهاي قطعهاي نقرهاي را در دامان او بيندازد و در خارج معبد با او همخوابگي كند. بر آن مرد كه قطعة نقره را مياندازد واجب است كه در آن حال بگويد: «از الاهة ميليتا مسئلت دارم كه رحمت خود را بر تو نازل كند»، چه آشوريان ونوس را به نام ميليتا مينامند. قطعة نقره هر اندازه كوچك باشد، زن حق رد كردن آن را ندارد» چه اين قطعة نقره عنوان تبرك و تيمن دارد. زن با نخستين مرد كه نقره به دامن او مياندازد به راه ميافتد و حق ندارد كه او را رد كند؛ چون با وي همخوابه شد و تكليف واجبي را كه نسبت به خدايان برعهده داشت به انجام رسانيد، به خانة خود بازميگردد. زناني كه تناسب اندام و زيبايي دارند هرچه زودتر معبد را ترك ميكنند و به خانة خود ميروند، ولي آنان كه چنين نيستند زشتي و بدتركيبي مانع آن ميشود كه بتوانند وامي را كه قانون بر گردن آنان گذاشته بزودي ادا كنند؛ چه بسيارند زناني كه سه يا چهار سال انتظار آن ميكشند كه نوبت انجام امر واجبي كه برعهده دارند برسد. چه چيز باعث پيدايش چنين سنت عجيبي بوده است؟ آيا اين امر بازماندهاي از روش اشتراكي جنسي قديم بوده، كه به اين صورت باقي مانده، و داماد آينده حق شب زفاف خود را به اولين فرد گمنامي كه با عروس او برخورد ميكرده ميپرداخته است؟ يا منشأ ترس داماد از آن بوده است كه به كار حرام شدهاي، كه ريختن خون است، اقدام كند؟ يا آنكه اين عمل براي آن بوده است كه زنان براي شوهرداري آمادگي پيدا كنند – همانگونه كه در ميان پارهاي از قبايل استراليا، در زمان حاضر، چنين رسمي موجود است؟ يا اينكه زنان با اين كار هيچ منظوري جز تقديم هديهاي براي تقرب به خدايان نداشته و در واقع نوبر خود را به خدايان پيشكش ميكردهاند؟ درست نميدانيم كه آن كار به كدام يك از اين منظورها صورت ميگرفته. البته چنان زنان را نميتوان فاجره و زانيه ناميد. ولي اصناف گوناگون زنان زانيه در حول و حوش معابد ميزيستند و از حرفة خود زندگي ميكردند، و بعضي از آنان، موفق ميشدند كه از اين راه سرمايههاي هنگفت گرد كنند. فحشاي مذهبي در مغرب آسيا وجود داشت؛ از اينگونه فواحش در ميان بنياسرائيل و در فروگيا و فنيقيه و سوريه و جاهاي ديگر به سر ميبردند؛ در ليدي و قبرس دختران جهيزية خود را از همين راه به دست ميآوردند. عادت «فحشاي مقدس» در بابل رواج داشت، تا اينكه در حوالي 325 ميلادي قسطنطين آن را ممنوع ساخت. به موازات با اين فجور ديني، زنان روسپي، در ميخانههايي كه خود اداره ميكردند، به فسق و فجور دنيايي خويش اشتغال داشتند. بابليان معمولا روابط جنسي پيش از زناشويي را تا حد زيادي مجاز ميشمردند. زنان و مردان ميتوانستند، پيش از ازدواج، آزادانه با يكديگر ارتباط داشته باشند – اين در واقع نوعي ازدواج آزمايشي به شمار ميرفت؛ هر وقت يكي از دو طرف ميخواست، ميتوانست رشتة اين ارتباط را قطع كند؛ ولي زناني كه به اين صورت زندگي ميكردند بايستي شبيه دانة زيتوني، از سنگ يا سفال لعابي، همراه خود داشته باشند تا معلوم شود كه رفيقي دارند. از بعضي از لوحهاي بابلي چنين برميآيد كه مردم بابل شعر و غزل ميساخته و اشعار عاشقانه ميسرودهاند، ولي، جز سطرهاي اول چند قطعه شعر، اكنون چيزي به دست نيست؛ مانند اينها: «محبوب من نور است.» يا «قلب من سرشار از خوشي و سرود است.» 112 نامهاي از تاريخ 2100قم اكنون موجود است كه روش نگارش آن با روش نگارش نامههاي ناپلئون اول به ژوزفين شباهت دارد: «به بيبيا… اميدوارم كه شمش و مردوك به تو سلامت ابدي كرامت كنند… من فرستادهاي [براي پرستش] از سلامتي تو فرستادم؛ مرا آگاه كن كه حالت چون است. به بابل رسيدم، ولي تو را در اينجا نميبينم؛ من بسيار اندوهگينم.» پدران و مادران وسايل ازدواج قانوني فرزندان خود را فراهم ميساختند، و در اين ميان هدايايي مبادله ميشد؛ اين امر بدون شك بازماندهاي از شكل ازدواج قديمتر بوده كه زناشويي با خريد و فروش صورت ميگرفته است. نامزد دامادي هديهاي بهادار به پدر عروس تقديم ميكرد، ولي در عين حال انتظار آن داشت كه پدر عروس جهيزية گرانبهاتري به دختر خود بدهد؛ به اين ترتيب درست نميتوان معلوم كرد كه كدام يك از زن و مرد در اين معامله خريداري ميشده. با وجود اين، گاهي اتفاق ميافتاد كه زناشويي درست به صورت معامله درميآمد؛ مثلا شمش نزير، به عنوان بهاي دختر خود، ده شكل (4000 ريال/زمان ترجمه کتاب) دريافت كرده بود. گفتة هرودوت در اين باره چنين است: كساني كه دختراني قابل شوهر رفتن داشتند، هر سال يك بار آنان را به محلي ميآوردند كه مردان فراوان در آنجا جمع ميشدند. دلالي يك يك آنان را معرفي و توصيف ميكرد و يكي را پس از ديگري ميفروخت. نخست زيباترين را به فروش ميرسانيد و بهاي گراني در مقابل ميگرفت؛ پس از آن نوبت به دختري ميرسيد كه زيبايي كمتر دارد؛ ولي هر يك از دختران را به شرط زناشويي ميفروخت… اين عادت پسنديده اكنون ديگر وجود ندارد.
با وجود اين عادات و مراسم عجيبي كه در امر ازدواج بابلي وجود داشت، بايد گفت كه، از لحاظ اكتفا كردن مرد به يك زن، و اخلاص و وفاداري، زناشويي دست كمي از آنچه امروز در ميان مسيحيان رايج است نداشته. آزادي مجاز پيش از زناشويي را اطاعت از وفاداري سختي، پس از ازدواج، در پي بود؛ اگر زني زنا ميداد، قانون چنان بود كه وي را با مرد زناكار غرق كنند، و اگر شوهر را دل بر وي ميسوخت؛ زن را نيمه عريان به كوچه رها ميكردند. حموربي در اين مورد از قيصر هم بالاتر رفته و در يكي از مواد قانون خود چنين ميگويد: «اگر زني انگشتنما شود كه با مردي خوابيده، و آن دو را در يك بستر نگرفته باشند، بر آن زن واجب است كه، براي حفظ شرف و آبروي شوهر خويش، خود را در رودخانه غرق كند.» شايد منظور قانون آن بوده است كه اينگونه شايعات در ميان مردم رواج پيدا نكند. مرد ميتوانست زن خود را طلاق گويد، و تنها كاري كه ميكرد آن بود كه جهيزية زن را به وي بازگرداند و به او بگويد: «تو زن من نيستي»؛ ولي اگر زني به شوي خود ميگفت: «تو شوهر من نيستي»، واجب بود كه با غرق كردن وي را بكشند. 119 نازايي، زنا دادن، ناسازگاري كردن با شوهر، و بد اداره كردن خانه، همه از چيزهايي بود كه، بر حسب قانون، طلاق دادن زن را مجاز ميساخت. 120 «اگر زني در كار نگاهداري خانه دقت نكند و ولگردي و دورهگردي نمايد و از كارهاي خانه غيبت ورزد و در بند كودكان خود نباشد، آن زن را به آب مياندازند.» 121 در مقابل اين درشتي و سختي قانون، اگر زني ميتوانست ثابت كند كه نسبت به شوهرش وفادار مانده، و شوهر در حق وي سختي روا داشته، البته طلاق نميگرفت، ولي عملا حق داشت خانة شوهر را ترك گويد؛ در چنين حالتي به خانة پدر و مادر خود باز ميگشت و علاوه بر جهيزيه، هر چيز ديگري را كه پس از آن به دست آورده بود نيز با خود ميبرد. (زنان انگلستان تا اواخر قرن نوزدهم چنين حقي را به دست نياورده بودند.) اگر مردي، براي اشتغال به كار يا جنگ، مدت درازي از زن خود دور ميماند، و براي آن زن چيزي برجاي نگذاشته بود كه با آن زندگي كند، آن زن حق داشت كه با مرد ديگري به سر برد؛ اين امر، به صورت قانوني، مانع از آن نبود كه چون شوهر غايب حاضر شود، زن دوباره زندگي با او را از سر گيرد. به طور كلي، وضع زن در بابل پستتر از وضع زن در مصر، و وضعي كه زنان رومي پس از آن پيدا كردند، بود، ولي از وضع زن در يونان قديم يا در اروپاي قرون وسطي بدتر نبود. چون رسم بر آن بود كه زن وظايف متعددي را – از بچه آوردن و بچه پروردن و آب از رودخانه يا چاه كشيدن و آسيا كردن گندم و پخت و پز و رشتن و بافتن و پاكيزه نگاه داشتن خانه – انجام دهد، ناچار اين آزادي براي وي حاصل شده بود كه مانند مردان در كوچه و بازار آمد و شد كند؛ نيز زنان ميتوانستند مالك باشند و از درآمدهاي مخصوص خود استفاده كنند و بخرند و بفروشند و ميراث برند و براي ما ترك خود وصيتنامه بنويسند. بعضي از زنان دكاني براي خود ميگرفتند و در آن به بازرگاني مينشستند؛ پارهاي از زنان شغل منشيگري اختيار ميكردند؛ اين، خود، ميرساند كه دختران نيز، مانند پسران، تعليمات مدرسهاي ميديدهاند، ولي سنت جاري در ميان مردم سامينژاد، كه قدرت تقريباً نامحدودي به بزرگترين مرد خانواده ميداد، از هر انديشة تسلط مادر و مادرشاهيي كه از تاريخ قديم بينالنهرين باقي مانده بود جلوگيري ميكرد. يكي از رسومي كه معمولا طبقات بالاي اجتماع از آن پيروي ميكردند – و شايد همين عادت مقدمة پيدا شدن چادر و حجاب در ميان مسلمانان و هنديان شده باشد – اين بود كه، براي زنان، در خانه محل خاص و اندروني قرار ميدادند، و هنگامي كه زنان از خانه خارج ميشدند، غلامان و خواجگان حرم همراه ايشان حركت ميكردند. در طبقات پست، زن جز اسبابي براي فرزندزادن به شمار نميرفت و، اگر جهيز نداشت، مقام و منزلت وي از مقام كنيز برتر نبود. در آيين عشتر براي زن و مادري احترامي وجود داشت، همانگونه كه در آيين مريم عذرا، در قرون وسطي نيز چنين بود، ولي اگر قول هرودوت را باور كنيم كه گفته است: «بابليان هنگام محاصره، زنان خود را خفه ميكنند تا در آذوقه صرفهجويي شود»، آنگاه معلوم ميشود كه بابليان قديم از خصال و جوانمردي و شهامتي كه در اروپاييان قرون وسطي وجود داشته بيبهره بودهاند. از اين قرار مصريان، در اينكه مردم بابل را كاملا متمدن نميدانستهاند، عذري داشتهاند. آن رقت و ظرافتي كه در اخلاق و احساسات مصريان وجود داشته و ادبيات و هنر اين قوم از آن حكايت ميكند، در نزد بابليان قديم ديده نميشود. در آن هنگام نيز كه اين ظرافت به بابل رسيد، به صورت انحلال و انحطاط اخلاقي بود؛ پسران جوان گيسوان خود را پيچ و تاب ميدادند و رنگ ميكردند؛ به خود عطر ميزدند و به گونهها غازه ميماليدند و باگردنبند و بازوبند و گوشواره خود را ميآراستند. با حملة پارسيان عزت نفس مردم بابل يكباره از ميان رفت و ضبط نفس و شرم از كارهاي زشت نيز بكلي نابود شد. عادت فسق و فجور به همة خانوادهها راه يافت؛(یعنی قبلا درهمه خانواده ها نبود ) زنان خانوادههاي بزرگ نيز خودنمايي و آراستن و پيراستن خود را، چنانكه عدة بيشتري از مردم از جمال آنها بهرهمند شوند و لذت ببرند، از آداب و تعارفات عادي ميپنداشتند. اگر روا باشد كه گفتة هرودوت را در اين خصوص باور كنيم، وي چنين ميگويد: «هر مردي كه دچار تنگدستي ميشد، دختران خود را براي فسق و فجور در معرض عموم قرار ميداد تا از اين راه پول به دست آورد.» كوپنتوس كورتيوس (42 ميلادي) چنين نوشته است: «هيچ چيز از اخلاق مردم اين شهر شگفتانگيزتر نيست، و در هيچ جاي ديگر اين اندازه براي استفاده از لذتهاي شهواني وسيله فراهم نيامده.» در آن هنگام كه معابد ثروتمند شد، اخلاق عمومي رو به فساد رفت. مردم بابل، كه در خوشگذرانيها غرق شده بودند، با كمال رضاي خاطر به فرمانبرداري شهر خود از كاسيها و آشوريان و ايرانيان و يونانيان گردن نهادند. ــــــــ