انجمن فرزندان ایران بزرگ
انجمن فرزندان ایران بزرگ
انجمن فرزندان ایران بزرگ
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةدروازهأحدث الصورجستجوثبت نامورود

 

 قاجاریان

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
Admin
Admin



Posts : 273
Join date : 2011-10-19
Age : 32
Location : keleis

قاجاریان Empty
پستعنوان: قاجاریان   قاجاریان Icon_minitimeالخميس أكتوبر 27, 2011 8:33 am

[right][right]استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظفرالدین شاه
آخوند مقرب مظفر الدین شاه که بسیار نیز به وی معتقد بوده است. بعضی تاریخ نویسان داستان‌های عجیبی را از این روحانی نقل کرده اند که تمییز و تشخیص، درستی از نادرستی این روایات تاریخی مبرهن نیست. ولی یا از روی حسد و کینه نقل شده و یا واقعا این مرد یک روحانی نمای زبردست بوده که توانسته دل از شاه ببرد و از کسوت مقدس روحانیت برای خود دکان درست کرده و ثروتی به هم زند

داستان نقل شده به شرح زیر است:
«هر وقت هوا بنای رعد و برق را می‌گذاشت شاه فوراً در قعر اطاق پستوئی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخفی شده فورا عقب سید بحرینی و پسرهایش می‌فرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار می‌گرفت و دست به دامان آنها می‌شد، الله و لبیک می‌گفت. آنها یاجدا یاجدا می‌گفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه می‌کرد و مشغول نذورات و بخشش می‌شد».
تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار می‌نویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد. مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت می‌نمود فوق العاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود».

مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب
عین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گفته شده ای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو می‌کند: «... خودش می‌گفت [در سفر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل می‌گذشت، من دَمَر زیر نیمکتها می‌افتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال می‌گرفتم گوش خود را با انگشت می‌گرفتم تا رد شود و من نصفه عمر می‌شدم. وقتی که از پل رودخانه عبور می‌کرد همین کارم بود. امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم می‌لرزید، هوش نداشتم در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا کشتی به ساحل رسید.
یک روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله می‌کرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فی الجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد جمعی که از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست می‌گذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانه‌ها به این سمت و آن سمت چادر نگاه می‌کرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.
هر وقت در طهران رعد و برق می‌شد یا باد شدید می‌آمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم می‌گفتند ‌ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری می‌گفت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی می‌گفت طاقه شال است که حالا می‌برد. انگشتر است که حالا می‌گیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود».

عین السلطنه و سید بحرینی
خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، روحانی کوتاه قد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهره‌ای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافه گرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست می‌دهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی که شیراز رفتم معلوم شد. بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن که غریب بود کسان ولیعهد به او التفاتی کردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمی‌خواند. پسرش می‌خواند. بسیار هم بدنفس آدمی ‌بود. کسانی که در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش می‌آمدند و اظهار آشنائی می‌کردند گردن نمی‌گرفت و امتناع می‌کرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه ای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی ‌احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده ای بگیرد. هر وقت شاه به دیگران نذر می‌کرد، این آدم زن و دختر خودش را می‌گفت لخت شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها می‌داد و صبح برای شاه قسم می‌خورد فلان پول یا فلان پارچه را به کسی دادم که لخت و عریان بود و نان شب نداشت».
«این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمی‌رفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمی‌شده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منافع می‌بردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمی‌کرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».
«سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی، هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و فکل و کراوات در میان راه آهن روضه‌ها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریه‌ها، ناله‌ها، ندبه‌ها کرده اند که صدای آنها به قول روضه خوانها به کربلا رسیده. بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».

استخاره چاره ساز سید!
شاید خواندنی‌ترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حکایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.
«امین‌السلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحت‌الحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امین‌السلطان، امین‌الدوله ‌را بی‌کفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت،‌ میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایق‌ترند.
در این میان طرفداران امین‌السلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت که میان نظام‌الملک،‌ مشیرالدوله و امین‌السلطان یکی گزینش شوند. او تاکید کرد که طبق رفتارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ کس را برای انجام این مسئولیت دینی لایق‌تر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمی‌دانست.
اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشریفاتچی‌هائی که همواره پشت سر شاه می‌ایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.
ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیم‌الملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی ‌را که شاه داخل قرآن می‌گذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره،‌ به بالا بنگرد و از اشارة‌ مثبت و یا منفی حکیم‌الملک تکلیف را بداند.
روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهره‌ای سبزه متمایل به زرد داشت. او بسم‌الله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمی ‌در پیش است و از خداوند راه می‌خواهیم.
سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته،‌ میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده،‌ به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد،‌ سوی حکیم‌الملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده،‌ عرض کرد: آیه‌ نهی است و راه نمی‌دهد.
شاه ورقة دوّم را لای کلام‌الله نهاد و باز اشاره‌ حکیم‌الملک کار خود را کرده، آیه نهی آمد. بار سوّم که نام امین‌السلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیم‌الملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان،‌ آیه ‌امر است و بهتر از این نمی‌شود.
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امین‌السلطان را از میان آنها برداشته،‌ لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشاره‌ حکیم‌الملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.
شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم می‌شود که خداوند این‌طور خواسته که باز او بیاید. فی‌المجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».

مآخد:
1- شرح حال رجال سیاسی و نظامی‌معاصر ایران، باقر عاقلی، جلد دوم، انتشارات گفتار.
2- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، ص 4078.
3- خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه).
4- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، صص 4079 و 4080.
5- همان، صص 4078 و 4079.
6- همان، ص 4078.
7- همان، ص 4078.[/right][/right]
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://kbirb.yours.tv
Admin
Admin



Posts : 273
Join date : 2011-10-19
Age : 32
Location : keleis

قاجاریان Empty
پستعنوان: رد: قاجاریان   قاجاریان Icon_minitimeالخميس أكتوبر 27, 2011 8:34 am

[right]
[list]
[*][b][font=B Nazanin]احمد احمدی مشهوربه پزشک احمدی[/font][/b][font=B Nazanin] فرزند محمدعلی در سال 1261(ه.ش) در شهر مشهد تولد یافت.نام پزشک[/font]
[/list][/right]
[right][font=B Nazanin]احمدی برای رجال سیاسی معاصر ایران، نامی آشنا و البته بسیار وحشت انگیز است.پزشک احمدی طبیب مخصوص زندان قصر[/font]


[font=B Nazanin]در دوران رضا شاه بوده است و قتلهای بسیاری به دست او و با تزریق آمپول هوا صورت گرفته است.[1][/font]



[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]در کتاب پلیس سیاسی در مورد پزشک احمدی چنین آمده است: «پزشک احمدی را می توان؛ همانند هیملر یا لاورنتی بریا، رئیس پلیس مخفی سیاسی و امنیتی کشورهای آلمان و روسیه شوروی، قبل و بعد از جنگ جهانی دوم، یک قاتل حرفه ای انگاشت ».[2][/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]پزشک احمدی خود به شهرت دلهره آور و هراس انگیزخودش واقف بود که چنین گفته است: «افراد باهوش در این[/font]


[font=B Nazanin]مملکت سرشان زیر سنگ گور کوبیده میشود. همه مرا آدم نفهم و ابله و مطیع و گوش به فرمانی میدانند؛ در حالی که[/font]


[font=B Nazanin]من عمداخودم را به حماقت میزنم و چاره ای هم ندارم. ببینید به سر نصرت الله فیروز و تیمورتاش که اعجوبه هوش و[/font]


[font=B Nazanin]زرنگی و پشتکار بودند، چه آمد. اما من روز به روز بیشتر مقرب دستگاه میشوم و حتی رئیسالوزراء...».[3][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]وی متهم به قتل جعفر قلیخان بختیاری (سردار اسعد)،خان باباخان اسعد (برادر سردار اسعد)، محمد فرخی یزدی[/font]


[font=B Nazanin](شاعر و مدیر روزنامه طوفان)،دکتر تقی ارانی (رهبر گروه کمونیستی 53 نفر) و تیمورتاش (وزیر دربار رضا شاه)[/font]


[font=B Nazanin]بود.پزشک احمدی تحت فرمان دو رئیس شهربانی، آیرم و بعد مختاری خدمت کرده است و این دو رئیس شهربانی از[/font]


[font=B Nazanin]مهمترین عوامل کشتار، اختناق و سرکوب مخالفین رضاشاه بوده اند. بخشی از جنایات آنان مربوط به زندانیانی بود که[/font]


[font=B Nazanin]از [/font][font=B Nazanin]طریق قانونی نمیتوانستند، اقدام به نابودی آنان کنند، بنابراین ناچار بودند با شیوه ای بسیار محرمانه در زندان توسط[/font][font=B Nazanin]پزشک احمدی آنانرا به قتل برسانند.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]پس از شهریور1320(ه.ش) که نیروهای متفقین خاک ایران را اشغال کردند و رضاشاه پس از استعفاء، ازایران تبعید[/font]


[font=B Nazanin]شد؛ موقتا آزادیهای سیاسی در ایران دوباره طلوع کرد و در اثر فشار افکارعمومی و شجاعت برخی از دست اندرکاران[/font]


[font=B Nazanin]قضایی؛ از جمله دکتر عباس عبده، ‌دادستان وقت دیوان کیفر، ‌عاملین کشتار زمان رضاخان از قبیل پزشک احمدی،[/font]


[font=B Nazanin]سرپاس مختاری، مصطفی راسخ و حسین نیرومند به پای میز محاکمه کشیده شدند. و پزشک احمدی که پس از[/font]


[font=B Nazanin]شهریور 1320(ه.ش)به عراق گریخته بود،‌ پس از مدتی دستگیر و جهت محاکمه به ایران آورده شد.[4] [/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin][b]در رابطه با قتل جعفر قلیخان بختیاری(سرداراسعد)،[/b] دادستان دلایل مختلفی را به دادگاه ارائه داد که یکی از[/font]


[font=B Nazanin]آنها دلالت به دست داشتن پزشک احمدی در قتل وی دارد. تعدادی از دلایل عبارت بودند از:[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]1- نامه هایی به خط سردار اسعد که در زندان مخفیانه نوشته و در جعبه اصلاح خود جاسازی کرده بود که پس از[/font]


[font=B Nazanin]مرگ او و تحویل جعبه اصلاح به خانواده وی، یادداشتها کشف و پس از شهریور 1320(ه.ش) همراه با شکوائیهای تحویل مقاماتقضایی شده است.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]متن این نامه ها نشان میدهد که مقامات زندان ازاواخر اسفند 1312(ه.ش) تصمیم به قتل سردار اسعد در زندان[/font]


[font=B Nazanin]گرفته اند و غذای او را آلوده به سم مینمایند. وی در یکی از یادداشتها چنین نوشته است: «دوم فروردین 1313 امشب[/font]


[font=B Nazanin]درحال سلامت خوابیدم، صبح بیدار شدم با اسهال سخت، قی، گیج و خسته. علی حسین گماشته منبا چند نفر از[/font]


[font=B Nazanin]رفقای او که از شام من خوردند، قی و اسهال همه را از پا افکند. ناهارنخوردم. امشب شام که آوردند، بطری آب به قدر[/font]


[font=B Nazanin]یک صد دانه چیزهای کبود رنگ خاکی توی آب بوده معلوم بود، سم ریخته اند؛ ولی حل نشده است. یاور عمادی[/font]


[font=B Nazanin]صاحب[/font][font=B Nazanin]منصب کشیک را خواستم به او نشان دادم که شما نظامی هستید، من خدمات فوق تصور به ایران نموده ام ، چرا[/font]


[font=B Nazanin]مخالف شرافت رفتار میکنید؟...»[5][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]2- گواهی و اطلاعات «محمد ابراهیم بیک» سرپاسبان زندان،که مراقب زندان شماره یک تامینات و اطاق سردار اسعد[/font]


[font=B Nazanin]بوده است، به این قرار: «روزی که میخواستند سردار اسعد را به زندان شهر بیاورند تمام روزنه ها و سوراخهای اطاق او[/font]


[font=B Nazanin]رابه دستور رئیس زندان گرفته و کوچکترین منفذی در و دیوار و سقف زندان سردار باقی نگذاشته،دستور اکید داده[/font]


[font=B Nazanin]شد که کسی جز دکتر احمدی اگر به اطاق سردار برود کمترین مجازاتش اعدام است. و او صریحا اقرار میکند که در[/font]


[font=B Nazanin]زمان نگهبانی وی دکتر احمدی چندین بار به اطاق سرداراسعد رفته است دفعه اخیر که بعد از نصف شب بوده است،[/font]


[font=B Nazanin]دنبال دکتر احمدی به اطاق میرود و به محض اینکه احمدی درب را باز میکند سردارنگاهی به احمدی کرده، میگوید:[/font]


[font=B Nazanin]آمدی آقا! انالله واناالیه راجعون. وی مشاهده کرده که دکتر احمدی گردی از کیف خود بیرون آورده، در آب ریخته و به[/font]


[font=B Nazanin]وسیله انژکسیون به دست سرداراسعد تزریق کرده و خارج میشود».[6][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]دادستان در پرونده فوق الذکر 26 دلیل بر قتل عمدی«سردار اسعد» توسط پزشک احمدی اقامه می[/font][font=Arial]&shy;[/font][font=B Nazanin]کند، که به[/font]


[font=B Nazanin]دوتای از آنها اشاره شد. درمورد قتل «فرخی یزدی» شاعر آزاده و وطن خواه نیز دادستان 6 دلیل بر قتل عمد فرخی[/font]


[font=B Nazanin]توسط احمدی ارائه مینماید. همچنین پزشک احمدی را عامل قتل «دکتر تقی ارانی» به دادگاه معرفی میکند.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]دادگاه عالی جنایی به ریاست آقای عبدالعطوف ریاحی تشکیل یافت و تحقیقات از پزشک احمدی آغاز شد، پزشک[/font]


[font=B Nazanin]احمدی همه اتهامات به خود را نفی میکرد و همه را به دلیل طمع و حسد افراد به شخصیت خود میدانست. (7) ارسلان[/font]


[font=B Nazanin]خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد نیز در دادگاه،اتهاماتی را به پزشک احمدی وارد کرد. قمستهایی از سخنان خلعتبری[/font]


[font=B Nazanin]در ادامه خواهد آمد.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]«این احمدی قبل از آمدن به تهران، در مشهد دوا فروش بود و هنوز هم برادرش دوافروش است. آن موقع به واسطه[/font]


[font=B Nazanin]دوا [/font][font=B Nazanin]فروشی اطلاعاتی هم از طبابت داشت؛ ولی در شناختن ادویه و استعمال آن یدطولایی داشت مخصوصا در قسمت[/font]


[font=B Nazanin]ادویه [/font][font=B Nazanin]سمی. اما وقتی که به خدمت شهربانی مشرف شد، به جای عمل به طبابت و شفا دادن اشخاص از بیماری و مرگ، با [/font][font=B Nazanin]عزرائیل شریک شد».[8][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]در زندان موضوع آمپول احمدی به قدری رواج داشت که اگر یک زندانی میخواست درباره زندانی دیگری نفرین کند،[/font]


[font=B Nazanin]میگفت: خدا به آمپول احمدی گرفتارت کند. یا اگر یک زندانی درباره دیگری می[/font][font=Arial]&shy;[/font][font=B Nazanin]خواست، دعا کندمیگفت: خدا به آمپول [/font][font=B Nazanin]احمدی گرفتارت نکند».[9][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]«احمدی برای هر قتلی انعامی میگرفت. اگر مقتول از کله گنده ها مثل سردار اسعد و تیمورتاش بود، انعامش صد[/font]


[font=B Nazanin]تومان و همین حدودها بود.و اگر از خرده پاها و اشخاص غیر معروف در تهران و زندان بود، نفری ده الی پانرده[/font]


[font=B Nazanin]تومان میگرفت. همان طوری که پاسبانان و مامورین شهرداری برای سگ کشی از قرار سگی پنج قران یا یک تومان[/font]


[font=B Nazanin]میگرفتند، این احمدی هم مقاطعه برای آدمکشی داشت... احمدی هم آدم میکشت؛اما با نرخ بیشتری و این اضافه نرخ[/font]


[font=B Nazanin]خون انسان بر سگ نه از این جهت است که در نظر احمدی و دستگاهی که او در پناه آن کار میکرد، انسان با سگ فرق[/font]


[font=B Nazanin]داشت بلکه اضافه را برای دادن تصدیق میگرفت».[10][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]احمدی، یک پسربچه مازندرانی را که اصلا تقصیرش معلوم نبود، آمپول زد و بیچاره تا 24 ساعت دائم فریاد العطش[/font]


[font=B Nazanin]میزد و سر خود را به دیوار میکوبیدو آب میخواست و این احمدی قدغن کرده بود، کسی نزدیک او نرود تا بمیرد و[/font]


[font=B Nazanin]بالاخره بعداز 24 ساعت که بدنش از تشنگی آتش گرفته بود، مرد».[11][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][b][font=B Nazanin]اتهام قتل دکترارانی به پزشک احمدی[/font][/b][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]ارانی در ۲۸ آذر۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود تحت عنوان«خواص احیاکننده اسید هیپوفسفری» دفاع کردو[/font]


[font=B Nazanin]از دانشگاه برلین پایان‌نامه تحصیلی خود را کسب کرد. ارانی پس از گذراندن یک دوره چندماهه در رشته شیمی[/font]


[font=B Nazanin]تسلیحاتی، در نیمه دوم سال ۱۳۰۸ به ایران بازگشت. تقی ارانی دوران طلبگی را در مدارس قدیم ایران به تحصیل[/font]


[font=B Nazanin]پرداخته بود. مطالعات ارانی در زمینه علوم طبیعی و تجربه عملی، هسته اولیه تفکر ماتریالیستی را در وی به وجود آورد.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]دکتر تقی ارانی که تحصیلات خود را در آلمان به پایان رسانده بود در هنگام تحصیلات همراه عده ای دیگر فرقه[/font]


[font=B Nazanin]جمهوری انقلابی ایران راتاسیس کردند. در بازگشت به ایران به گروههای طرفدار کمونیست پیوست و با همکاری[/font]


[font=B Nazanin]دوتن از همکارانش ماهنامه دنیا را منتشر کرد. اما بعد از مدتی از انتشار آن ممانعت نمودند.پس از گذشت 18 ماه از[/font]


[font=B Nazanin]توقیف ماهنامه دنیا، ارانی دستگیر شد و به دفعات زیر شکنجه موردبازجویی قرار گرفت. از جمله زدن سیصد ضربه[/font]


[font=B Nazanin]تازیانه و ماهها حبس وی در سلول انفرادی. او بر پایه قانون ضد سوسیالیستی،‌ به سنگینترین حکم، یعنی ده سال[/font]


[font=B Nazanin]زندان محکوم شد. وی در چهارده بهمن 1318 در نتیجه شکنجه ها و زجر و عذابی که در سیاه چال پیش وپس از[/font]


[font=B Nazanin]دادگاه متحمل شد، در زندان درگذشت. دلایل گوناگونی برای مرگ او برشمرده اند. بنابرکیفر خواستی که فردای[/font]


[font=B Nazanin]استعفای شاه در سال 1320، علیه مختاری،‌ رئیس پلیس رضاشاه، سرهنگ نیرومند رئیس زندان و احمدی، پزشک[/font]


[font=B Nazanin]زندان به دادگاه ارائه شد، ارانی پس از بیماریهای شدید در زندان جان سپرده بود که ناشی از وضعیت غیر انسانی وی در [/font][font=B Nazanin]آن جا بود.[12][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]ماجرای مرگ دکترارانی را از لابه‌لای نوشته‌های بزرگ علوی دنبال می‌کنیم که خود از یاران او بود وجزو ۵۳ نفری[/font]


[font=B Nazanin]محسوب می‌شد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” ۵۳ نفر “ منتشر کرد:[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]... مرگ دکتر ارانیاز آن مصیبت‌هایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک باراو را در[/font]


[font=B Nazanin]سلول‌های مرطوب کریدر سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهندکرد... روز چهاردهم بهمن[/font][font=B Nazanin]۱۳۱۸[/font]
[font=B Nazanin]نعش دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر[/font]


[font=B Nazanin]و [/font][font=B Nazanin]رفیق بود، نعش او رامعاینه کرد و علایم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیریکه با[/font]


[font=B Nazanin]خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ لاشه پسر خودرا نشناخت. بیچاره زبان[/font]


[font=B Nazanin]گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و ازشکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن[/font]


[font=B Nazanin]پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و ازاو خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش[/font]


[font=B Nazanin]بفرستد.دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آنکه به من دستور داده‌اندکه او را درمان نکنم...[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]دکتر تقی ارانی در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شده است. احمد شاملو در رثای او شعر «قصیده برایانسان ماه بهمن» را در سال 1329 سرود.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][b]قتل تیمورتاش[/b][/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]پزشک احمدی در نظر داشت برای کشتن تیمورتاش ازسم استفاده کند، به این ترتیب که به جوجه بریان او که از[/font]


[font=B Nazanin]خانه تیمورتاش آورده میشد،مقداری سم تزریق کند. پزشک احمدی هر روز به بهانه بازرسی ظرف غذا، غذای[/font]


[font=B Nazanin]تیمورتاش رادر اتاق رئیس زندان مشاهده میکرد و با سرنگ مقداری زهر به جوجه های بریان تزریق مینمود.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]تیمورتاش هم که از طریق خانواده اش که مبالغی به زندانبانان رشوه داده و آنها را به سوی خود متمایل ساخته بودند[/font]


[font=B Nazanin]از ماجرای کشتن خودمطلع شده بود، از خوردن غذای مسموم خودداری میکرد، او فقط نان و آب میخورد و آب راهم[/font]


[font=B Nazanin]در بطریهای سربسته و مهر و موم شده از خانه برایش می[/font][font=Arial]&shy;[/font][font=B Nazanin]آوردند.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]نقشه بعدی مسموم کردن قرصهای دارویی تیمورتاش بود که آن هم با شکست روبرو شد. تا این که بالاخره داروی[/font]


[font=B Nazanin]مسموم[/font][font=B Nazanin]را به زور به وی نوشاندند، پزشک احمدی مرتبا به دخمه محل زندان تیمورتاش سرکشی میکرد و میخواست[/font]


[font=B Nazanin]بداند کی میمیرد، او میخواست هر چه زودتر از مرگ تیمورتاش مطمئن شده،گزارش تمام کردن او را به روسای خود[/font]


[font=B Nazanin]بدهد. برای همین بالش تیمورتاش را روی دهان اوقرار داده و محکم فشار میدهد و در همان حالت نگه میدارد. تقلای[/font]


[font=B Nazanin]تیمورتاش هم بیفایده بود تا این که بیحرکت شده و برای همیشه چشمانش را میبندد.[13][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][b][font=B Nazanin]قتل فرخی یزدی (شاعر لب دوخته )[/font][/b][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]فرخی یزدی شاعر و مبارز آزادی خواه و مدیر روزنامه طوفان بود که به خاطر مبارزات سیاسی اش و به خاطر اشعار[/font]


[font=B Nazanin]حماسی و انقلابی اش مدتها در زندان به سر برد .[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]در نوروز سال۱۳۲۷ هجری قمری، فرخی(برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت[/font]


[font=B Nazanin]وقت می‌ساختند) شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این مسمط ضمن[/font]


[font=B Nazanin]بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]به همین مناسبت حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند.تحصن مردم یزد در[/font][/right]
[font=B Nazanin][right]
[/right]
[/font][right][font=B Nazanin]تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت ازطرف مجلس شد. ولی وزیر کشور به‌کلی منکر[/font][/right]
[font=B Nazanin][right]
[/right]
[/font][right][font=B Nazanin]وقوع چنین واقعه‌ای شد. دو ماه بعد فرخی اززندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت:[/font][/right]
[font=B Nazanin][right]
[/right]
[/font][right][font=B Nazanin]به زندان نگردد اگرعمر طی من و ضیغم‌الدوله وملک ری[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم ازآن بختیاری دمار[/font][/right]

<BLOCKQUOTE>[font=B Nazanin][right]
[/right]
[/font]</BLOCKQUOTE>
<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]فرخی درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام تابسوزد دلت از بهر دل سوخته ام[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]در اواخر سال۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی به تهران کوچ نمود و در آن‌جا مقالات و اشعار مهیجی را در باره آزادی در[/font]


[font=B Nazanin]روزنامه‌ها به نشر سپرد. وی در جریان جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلاشد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسی‌ها قرار[/font]


[font=B Nazanin]گرفت. وی هنگامی که به طور ناشناس عزم ورودبه ایران، از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه مورد سوء[/font]


[font=B Nazanin]قصد قرار گرفت. در دوران نخست وزیر وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت نمود و به همین سبب مدت‌ها در[/font]


[font=B Nazanin]زندان شهربانی محبوس شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی گردید.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]فرخی در سال۱۳۰۰ شمسی در تهران روزنامه طوفان را منتشر ساخت. طوفان در طول مدت انتشار بیش از[/font]


[font=B Nazanin]پانزده مرتبه توقیف و باز منتشر شده‌است. گاه نیز به سبب زندانی شدن فرخی، انتشار روزنامه دچار وقفه گردیده‌است.[/font]


[font=B Nazanin]در مواقعی که روزنامه طوفان توقیف می‌شد، فرخی با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌ها همچون «پیکار»،[/font]


[font=B Nazanin]«قیام»، طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعار خود را منتشر می‌نمود. فرخی درباره توقیف‌های مکرر روزنامه‌هایش سروده:[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>
<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]هر خامه نکرد ناکسان را توصیف هر نامه نکرد، خائنان را تعریف[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>
<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]آن خامه ز پافشاری ظلم شکست آن نامه به دست ظالمان شد توقیف[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]در سال ۱۳۰۷ خورشیدی،فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف[/font]


[font=B Nazanin]مردم یزد انتخاب گردید و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه[/font]


[font=B Nazanin]به [/font][font=B Nazanin]اینکه تمامی بقیه وکلا حامی دولت رضاشاه بودند، فرخی مرتبااز سایر وکلا ناسزا می‌شنید و حتی یکبار در مجلس[/font]


[font=B Nazanin]توسط حیدری، نماینده مهاباد مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد[/font]


[font=B Nazanin]نیز [/font][font=B Nazanin]امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار نمود.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]وی از طریق شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود،افکار انقلابی[/font]


[font=B Nazanin]خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او راخورد و از طریق ترکیه و بغداد به تهران[/font]


[font=B Nazanin]بازگشت و بلافاصله تحت نظر قرار گرفت. اندکی بعد به بهانه بدهی به یک کاغذفروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به[/font]


[font=B Nazanin]زندان شهربانی افتاد.همزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل گردید. ابتدا به۲۷ ماه و[/font]


[font=B Nazanin]پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]فرخی در زندان قصر و ظاهرا در شهریور ۱۳۱۸ به طور عمدی مسموم شد.. ابتداقصد بر این بود که فرخی یزدی را[/font]


[font=B Nazanin]مسوم [/font][font=B Nazanin]نمایندو دستور این کار نیز صادر شد، اما هر بار پیش از مسموم کردن، زندانیان دیگر او را ازموضوع باخبر[/font]



[font=B Nazanin]میکردند و [/font][font=B Nazanin]فرخی از خوردن غدا خودداری میکرد. پس از آن تصمیم جدید در موردوی این بود: فرستادن به بیمارستان[/font]


[font=B Nazanin]زندان به [/font][font=B Nazanin]بهانه معالجه، آن هم شبانگاه به بهانه اینکه بیماری تیفوس جان زندانیان را تهدید میکند و بایستی واکسن[/font]


[font=B Nazanin]ضد بیماری [/font][font=B Nazanin]به آنها تزریق کنند. پزشک احمدی، جلاد زندان به سراغ فرخی میآید و تشخیص میدهد که وی به شدت[/font]


[font=B Nazanin]بیماراست و [/font][font=B Nazanin]حتما باید برای درمان به بیمارستان انتقال یابد. اما در بیمارستان هم از زخم زبان و اشعار انقلابی و آتشین[/font]


[font=B Nazanin]وی آسوده [/font][font=B Nazanin]نبودند. به همین دلیل آخرین اقدام ستمگران فرستادن وی به مسلخ بود.[/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]در تاریخ 21/7/1318 تصمیم به خاتمه دادن به زندگی او؛ یعنی قتلش گرفتند و او را به اطاق خصوصی که در[/font]


[font=B Nazanin]بیمارستان [/font][font=B Nazanin]معروف به حمام بود و درواقع قتلگاه بود، منتقل کردند. پزشک احمدی تنها کسی بود که به اتاق فرخی[/font]


[font=B Nazanin]یزدی رفت [/font][font=B Nazanin]وآمد داشت.[15][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]در تاریخ 24 مهر 1318 پزشک احمدی به درون سلول مرگ میرود. احمدی اظهار میدارد، برای تزریق آمپول آمده[/font]


[font=B Nazanin]است. و پس از مهار مقاومت فرخی،پزشک احمدی آمپول مرگ را پر از هوا میکند و چون شکارچی ماهری مرگ را در[/font]


[font=B Nazanin]رگهای فرخی جاری میسازد.[16][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]در کتاب خاطرات علی آوانسیان هم از پزشک احمدی بهعنوان قاتل عده ای از زندانیان سیاسی یاد میشود.[17][/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]مدفن فرخی نامعلوم بوده، ولی احتمالا در گورستان مسگرآباد بطور ناشناس دفن شده‌است.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]از اشعاراوست:[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]طپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته رساترگرشود این ناله ها فریاد می گردد[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin]دلم از این خرابیها بود خوش زآن که میدانم خرابی چون که ازحد بگذرد آباد می گردد[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][b][font=B Nazanin]سرانجام پزشک احمدی[/font][/b][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right]
[font=B Nazanin]سرانجام دادگاه دیوان عالی جنایی، پزشک احمدی را قاتل عمدی «فرخی یزدی» و «سردار اسعد» شناخت و به اعدام[/font]


[font=B Nazanin]محکوم نمود که این حکم در حق نامبرده اجرا گردید.[18][/font]
[/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][1]. مرسلوند،حسن؛ زندگینامه رجال و مشاهیر ایران ( 1299-1320ه.ش)، تهران، انتشارات الهام، چاپ1، 1369، ج 1، ص 89.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][2]. معتضد، خسرو؛پلیس سیاسی عصر بیست ساله، تهران، انتشارات جانزاده، چاپ اول، 1366، ص 269.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][3]. معتضد، خسرو؛پلیس سیاسی، پیشین، ص 272.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][4]. مرسلوند،حسن؛ زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، پیشین، ج 1، ص 89.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][5]. دالوند، حمیدرضا؛ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1379، ص113-114.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][6]. محاکمه محاکمهگران، پیشین، ص 34-42.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][7]. دالوند، حمیدرضا؛ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، پیشین، ص 163-170.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][8]. گلبن، محمدو شریفی، یوسف؛ محاکمه محاکمه گران، تهران، نشر نقره، چاپ اول، 1363، ص 330.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][9]. دالوند، حمیدرضا؛ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، پیشین، ص 191.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][10]. همان، ص193.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][11]. محاکمه محاکمهگران، پیشین، ص 334.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][12]. شاکری، خسرو؛تقی ارانی در آیینه تاریخ، تهران، ‌نشر اختران، چاپ اول، 1387، ص 31-33.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][13]. معتضد، خسرو؛پلیس سیاسی، پیشین، ص 276-277.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][14]. فرخی یزدی،دیوان فرخی یزدی، به کوشش حسین مکی، تهران، ‌امیرکبیر، چاپ هفتم، 1357، ص 119-120.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][15]. محمدی، غلامرضاو مسرت، حسین؛ شاعر لب دوخته، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد با همکاری انتشارات یزد، چاپ اول، 1378، ص187-189.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][16]. گلبن، محمدو شریفی، یوسف؛ محاکمه محاکمه گران، تهران، نشر نقره، چاپ اول، 1363، ص 187.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][17]. دهباشی،علی؛ خاطرات سیاسی اردشیر آوانسیان، تهران، انتشارات سخن و انتشارات شهاب ، چاپ اول،1376، ص 175.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]
[/right]

<BLOCKQUOTE>[right][font=B Nazanin][18]. محاکمه محاکمه گران، پیشین، ص 405.[/font][/right]
</BLOCKQUOTE>[right]

[/right]
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://kbirb.yours.tv
Admin
Admin



Posts : 273
Join date : 2011-10-19
Age : 32
Location : keleis

قاجاریان Empty
پستعنوان: 123   قاجاریان Icon_minitimeالخميس أكتوبر 27, 2011 8:36 am

ترور شخصيتهاي سياسي به منظور دستيابي به هدف يا اهدافي خاص صورت ميگيرد. عدهاي نيز در جريان انقلاب مشروطه ترور شدند. سوال اصلي اين است كه
[center][img]http://www.akairan.com/images2/17.jpg[/img][/center]
هدف از ترور اين اشخاص چه بود؟ و تروريستها به چه گروه و دستهاي وابسته بودند؟ آيا آنها به اهدافشان دست يافتند؟ و ديگر اينكه تأثير ترورها بر اوضاع سياسي، اجتماعي مملكت مثبت بوده يا منفي؟

قبل از پرداختن به موضوع سوء قصد به جان محمدعلي شاه، انداختن نگاهي كوتاه به ترور امينالسلطان به منظور روشن شدن موضوع اصلي بي فايده نخواهد بود. امينالسلطان صدراعظم ايران در رجب 1325هـ .ق/ شهريور 1286ش ترور شد. ظاهراً وي را عباس آقا صراف تبريزي به قتل رساند. گرچه با توجه به برخي ادله در اينكه عباس آقا قاتل بوده جاي ترديد وجود دارد ولي حتي با پذيرش اين مطلب باز هم سرانجام به طور دقيق مشخص نشد كه ترور او از سوي چه گروهي طراحي و اجرا شده است. محمدعلي شاه، حيدر عمواوغلي، تقيزاده، كميته سري انقلاب، حوزه مخفي اجتماعيون عاميون تهران، كميته سري انجمن آذربايجان، جامع آدميت، سعدالدوله، سپهدار، فرمانفرما، علاءالدوله، مرتجعان درباري همه در مظان اتهام قرار داشتند. انگشت اتهام، گستره فراخي را نشانه گرفت كه از مرتجع ترين درباريها تا ليبرالترين ليبرالها را شامل ميشد. بنابر اين مشخص كردن هدف ترور نيز غيرممكن است، زيرا ميان هدف شاه از ترور با هدف حيدر عمواوغلي و تقيزاده از آن هيچ قرابتي نميتوان يافت. و اين اهداف مانعهالجمعند. اما نتيجه ترور روشن است؛ هرج و مرج در بيشتر مناطق مملكت، كنارهگيري عناصر ميانهرو كه ميتوانستند جوي معتدل حاكم كنند، روي كار آمدن دولتهاي ضعيف (زيرا پذيرش مسئوليت با توجه به خطري كه مسئولين را تهديد ميكرد شهامت زيادي ميخواست)، امضاي قرارداد 1907م ميان انگلستان و روسيه در شب ترور امينالسلطان و نبود دولتي قدرتمند براي اعتراض يا اقدامي جدي در مقابل نقض حقوق ايران.

با توجه به آنچه گفته شد ترور امينالسلطان توسط هر كس و با هر هدفي نه تنها فايدهاي براي مملكت نداشت بلكه اوضاع را آشفتهتر ساخت. شش ماه پس از اين واقعه گروهي قصد ترور محمدعلي شاه را ميكنند. طي اين شش ماه از سوي محمدعلي شاه و درباريان و امرا و سركردگان گامهاي مهمي براي نزديكي به مشروطهخواهان و مجلس برداشته شد. در هر واقعهاي شاه و همراهانش از مواضعشان عقب نشستند، گروهي آن را تعبير به ترس آنها و قدرت ملت كردند. از آن سو اكثريت وكلاي مجلس شوراي ملي هم با آغوشي باز مستقبل شاه و يارانش شدند. اما گروهي همچنان بر طبل مخالفت و بدبيني ميكوبيدند.

نشريات در مقالاتشان هيچ مرزي را رعايت نميكردند. مارلينگ در گزارشي به وزير خارجه انگليس مينويسد : « جرايد تهران اتصالاً مقالات سخت بر ضد سلطنت و حتي مهيج شورشي به طبع ميرساندند و يكي از روزنامهها شرحي در تمجيد قاتلين پادشاه پرتغال و وليعهدش نوشته بود و يكي ديگر از جرايد هفتگي به طايفه قاجاريه پرداخته آنها را عيبجويي و ملامت ميكرد.» كار بدانجا رسيد كه مجلس ناچار شد دستور توقيف بعضي از آنها را صادر كند. اما شايعات و برخي اقدامات فضا را مسموم ميكرد. از جمله خبري را كه روزنامه بلديه در 15 محرم چاپ كرد و درباره تلگرافي از آذربايجان مبني بر خلع سلطنت از محمدعلي شاه بود. مارلينگ كاردار سفارت انگليس در تهران در گزارشي به سر ادوارد گري وزير امور خارجه انگليس مينويسد : « باز مردم متوحش ميباشند كه شاه و درباريان مرتجع وي دوباره شروع به اقدام خواهند نمود و در افواه شايع است كه عماً قريب يك حمله سياسي [كودتا] ديگري به ظهور خواهد رسيد ولي بالنسبه در ظرف چهار هفته گذشته آرامي موجود بود.» در عين حال مارلينگ اذعان دارد كه « در عرض ماه گذشته شاه از مداخله آشكار در امور مملكت استنكاف نموده ولي اين طور شيوع دارد كه خود را آماده كودتاي ديگري ميسازد.» و ادامه ميدهد كه « مبناي اين شايعات ظاهراً آن است كه بنابر گزارشي كه واصل شده مقداري تفنگ از راه محمره براي او وارد ميشود و از ورامين مشغول جمعآوري و تجهيز همراهان خود ميباشد. ظن قوي انجمنهاي سياسي اين است كه اعليحضرت شاه عنقريب اقدامي خواهد نمود.» البته مطالبي كه مارلينگ گزارش ميدهد شايعات است، زيرا رجال معتدل كشور نظر ديگري دارند و اقدام شاه نيز به گونهاي ديگر است.

محمدعلي شاه در اوايل محرم در مورد مشروطهخواه بودنش براي علماي نجف تلگرافي مخابره ميكند. آنها نيز در نيمه محرم تلگرافي مبني بر امتنان از مساعدت شاه با مشروطه ارسال ميدارند اقدام ديگر محمدعلي شاه درست روز قبل از ترورش صورت ميگيرد. او با صدور دستخطي از وكلاي مجلس شوراي ملي قدرداني و اعلام ميكند روز افتتاح مجلس در عمارت جديد رسماً در آنجا حاضر خواهد شد. پس از قرائت دستخط شاه همه وكلاي مجلس شوراي ملي يك دفعه زنده باد اعليحضرت ميگويند و هيئتي را انتخاب كردند كه براي عرض تشكر به حضور شاه برسند. تقيزاده و امام جمعه خوئي هم در زمره منتخبين بودند. شاه نيز با مهرباني آنها را پذيرفت و گفتگوهاي دوستانهاي صورت گرفت. شرفالدوله در خاطراتش مينويسد : « روز جمعه طرف صبح جمعي از وكلا شرفياب شدند و عرض تشكرات نمودند. از بس كه از شاه همراهي ديده بودند وكلا با كمال دلخوشي از حضور مراجعت نمودند و شاه هم با كمال اطمينان عصر همان روز جمعه به عزم گردش چند روزه از شهر حركت كردند كه به دوشان تپه بروند.» محمدعلي شاه چند ماهي بود كه ازترس جرئت ترك كاخ گلستان را نداشت ولي به مجرد آنكه از نمايندگان مجلس اطمينان خاطر يافت عازم دوشان تپه شد.

سازش ميان شاه و ملت كه مظهرش مجلس شوراي ملي بود به مذاق گروهي خوش نيامد و در صدد بر هم زدن آن برآمدند. مستشارالدوله در نامهاي به ثقهالاسلام مينويسد : « بعد از صلح بين سلطنت عظمي و مجلس شورا اميدواريها داشتيم كه كارها بر وفق مرام و اذهان و افكار متوجه اصلاح خواهد شد. چندي نگذشت كه اخبار موحشه از طرفين رسيد و نزديك شد كه رشته مؤالفت بريده شود، دوباره عقلاي قوم در اصلاح ذاتالبين كوشيدند. اما معاندين نخواستند صلح ادامه يابد.» مخبرالسلطنه هدايت نيز تلاشهايي را كه براي برقراري سازش و ايجاد جوي آرام صورت گرفته شرح داده و در ادامه مينويسد : « پس از آنكه شاه به مجلس تشريف بردند و قسم خوردند و تصور ميرفت فيالجمله اعتمادي در بين آمده است بمب روز جمعه 25 صفر 1326ق در خيابان ماشين كه به سمت كالسكه شاه انداختند و جمعي را تلف كردند و هر چه رشته بود چله كرد.»

شايان ذكر است كه امينالسلطان نيز درست در روزي ترور شد كه همه شواهد و قرائن حاكي از برقراري سازش ميان دولت و ملت بود. امينالسلطان پس از حضور در مجلس شوراي ملي و قرائت دستخط شاه مبني بر اعلام وفاداري نسبت به مشروطه و مجلس ترور شد. به جان محمدعلي شاه هم پس از اعلام همبستگي و ملاقات دوستانه با هيئت منتخب مجلس شورا سوء قصد شد. شاه گرچه از اين ترور جان سالم به در برد اما بدبينياش نسبت به مشروطهخواهان فزوني يافت و ديگر تا هنگام رفتن به باغشاه كه به بمباران مجلس انجاميد از كاخ سلطنتي خارج نشد. در اين ترور هم مرتكبين ترورهم مشخص نشدند. باز هم طيف گستردهاي در مظان اتهام قرار گرفتند. از جمله شخص محمدعلي شاه كه عدهاي ميخواستند وانمود كنند او براي به دست آوردن بهانه جهت سركوب مليون ترتيب ترور خود را داده است، تقيزاده، حيدر عمواوغلي، ظلالسلطان، ملكالمتكلمين و بسياري ديگر متهم شدند كه در ترور شاه دست داشتهاند.

محمدعلي شاه خواهان شناسايي و مجازات مرتكبين اين عمل بود. اما اقدامي جدي در اين خصوص صورت نگرفت تا جايي كه شاه نامهاي گلايهآميز به مجلس شوراي ملي ارسال كرد :

مجلس شوراي ملي مكنون خاطر ما پيوسته چنين بوده و هست كه در ضمن تمهيد موجبات استحكام امر مشروطيت به قسمي اسباب جمعيت حواس وزراء و وكلاي خود را فراهم نمائيم كه بتوانند بالاتفاق اسباب آسايش عامه را به طوري آماده نمايند كه رشته فساد بالمره منقطع بوده و اقويا و ضعفاي ملت ايران از نعمت صحت و امان طوري بهرهمند باشند كه عاجزترين رعايا در مهد امن و امان از هرگونه صدمه و آسيب مصون بوده بتوانند عوض دفاع، همّ خود را مصروف حفظ و آبادي وطن و تحصيل شرافت و ثروت و مكنت نمايند و ليكن ملاحظه نمائيد در حالتي كه اساس امنيت براي شخص سلطنت تا اين درجه متزلزل باشد رعاياي ممالك دوردست و اهل ثغور و سرحد و فقراي ملت اسلام و مطلق رعايا چگونه ميتوانند از جان و مال خود ايمن و راحت باشند. ميدانم كه اين سوء قصد كه براي ما شده تا چه درجه خاطر وكلاي صديق و امين مشوش و پريشان است و ليكن انتظار داشته و داريم كه از طرف مجلس بيشتر و زيادتر از شخص ما خودمان بر تعيين محركين و گرفتاري مرتكبين به اولياي امور تأكيد و تشدد به عمل آيد تاكنون كه نُه روز از اين مقدمه گذشته اثري و حاصلي ظاهر نشده است بيم آن داريم كه مرور ايام و ليالي اهميت اين قضيه را در انظار و افكار منسي داشته اقدامات جدي را كه ميبايست خيلي بيشتر از اينها در اين موقع به مقام بروز آيد به كلي سست و بالمال بالمره مسكوت عنه بگذارد. اينست بالضروره خاطر وكلاي ملت را آگاه ميداريم. ما نه محض محافظت وجود خودمان كه نگهبان آن فضل خداوند متعال است بلكه براي استقرار امنيت و به جهت آسايش يك مملكت بزرگ اسلام ناگزيريم كه اگر تا چند روز ديگر هم اثري در تعين محركين و مرتكبين ظاهر نشود لابد بعضي اقدامات مجدانه به عمل خواهد آمد كه خيانت مجرمين هويدا و اغراض مغرضين آشكار و پيدا شود و از مراتب شاه پرستي و صداقت وكلاي خيرخواه انتظار داريم كه در نيل اين مقصود تا همه جا با خيالات ما همراهي كرده دولتخواهي خود را به عالميان واضح خواهند كرد. شهر صفر 1326

آنچه كه محمدشاه درباره اش هشدار داده بود به وقوع پيوست؛ هيچ كس مجازات نشد، عوامل و آمران ترور مشخص نشدند در نتيجه هدف آنان نيز در پرده ابهام قرار گرفت. حاصل ترور ايجاد جو بدبيني ميان شاه با مليون و سوق دادن شاه به سوي اقدامي عملي ضد مجلس شوراي ملي شد<!-- google_ad_section_end -->
[right][right][right]ترور شخصيتهاي سياسي به منظور دستيابي به هدف يا اهدافي خاص صورت ميگيرد. عدهاي نيز در جريان انقلاب مشروطه ترور شدند. سوال اصلي اين است كه


هدف از ترور اين اشخاص چه بود؟ و تروريستها به چه گروه و دستهاي وابسته بودند؟ آيا آنها به اهدافشان دست يافتند؟ و ديگر اينكه تأثير ترورها بر اوضاع سياسي، اجتماعي مملكت مثبت بوده يا منفي؟

قبل از پرداختن به موضوع سوء قصد به جان محمدعلي شاه، انداختن نگاهي كوتاه به ترور امينالسلطان به منظور روشن شدن موضوع اصلي بي فايده نخواهد بود. امينالسلطان صدراعظم ايران در رجب 1325هـ .ق/ شهريور 1286ش ترور شد. ظاهراً وي را عباس آقا صراف تبريزي به قتل رساند. گرچه با توجه به برخي ادله در اينكه عباس آقا قاتل بوده جاي ترديد وجود دارد ولي حتي با پذيرش اين مطلب باز هم سرانجام به طور دقيق مشخص نشد كه ترور او از سوي چه گروهي طراحي و اجرا شده است. محمدعلي شاه، حيدر عمواوغلي، تقيزاده، كميته سري انقلاب، حوزه مخفي اجتماعيون عاميون تهران، كميته سري انجمن آذربايجان، جامع آدميت، سعدالدوله، سپهدار، فرمانفرما، علاءالدوله، مرتجعان درباري همه در مظان اتهام قرار داشتند. انگشت اتهام، گستره فراخي را نشانه گرفت كه از مرتجع ترين درباريها تا ليبرالترين ليبرالها را شامل ميشد. بنابر اين مشخص كردن هدف ترور نيز غيرممكن است، زيرا ميان هدف شاه از ترور با هدف حيدر عمواوغلي و تقيزاده از آن هيچ قرابتي نميتوان يافت. و اين اهداف مانعهالجمعند. اما نتيجه ترور روشن است؛ هرج و مرج در بيشتر مناطق مملكت، كنارهگيري عناصر ميانهرو كه ميتوانستند جوي معتدل حاكم كنند، روي كار آمدن دولتهاي ضعيف (زيرا پذيرش مسئوليت با توجه به خطري كه مسئولين را تهديد ميكرد شهامت زيادي ميخواست)، امضاي قرارداد 1907م ميان انگلستان و روسيه در شب ترور امينالسلطان و نبود دولتي قدرتمند براي اعتراض يا اقدامي جدي در مقابل نقض حقوق ايران.

با توجه به آنچه گفته شد ترور امينالسلطان توسط هر كس و با هر هدفي نه تنها فايدهاي براي مملكت نداشت بلكه اوضاع را آشفتهتر ساخت. شش ماه پس از اين واقعه گروهي قصد ترور محمدعلي شاه را ميكنند. طي اين شش ماه از سوي محمدعلي شاه و درباريان و امرا و سركردگان گامهاي مهمي براي نزديكي به مشروطهخواهان و مجلس برداشته شد. در هر واقعهاي شاه و همراهانش از مواضعشان عقب نشستند، گروهي آن را تعبير به ترس آنها و قدرت ملت كردند. از آن سو اكثريت وكلاي مجلس شوراي ملي هم با آغوشي باز مستقبل شاه و يارانش شدند. اما گروهي همچنان بر طبل مخالفت و بدبيني ميكوبيدند.

نشريات در مقالاتشان هيچ مرزي را رعايت نميكردند. مارلينگ در گزارشي به وزير خارجه انگليس مينويسد : « جرايد تهران اتصالاً مقالات سخت بر ضد سلطنت و حتي مهيج شورشي به طبع ميرساندند و يكي از روزنامهها شرحي در تمجيد قاتلين پادشاه پرتغال و وليعهدش نوشته بود و يكي ديگر از جرايد هفتگي به طايفه قاجاريه پرداخته آنها را عيبجويي و ملامت ميكرد.» كار بدانجا رسيد كه مجلس ناچار شد دستور توقيف بعضي از آنها را صادر كند. اما شايعات و برخي اقدامات فضا را مسموم ميكرد. از جمله خبري را كه روزنامه بلديه در 15 محرم چاپ كرد و درباره تلگرافي از آذربايجان مبني بر خلع سلطنت از محمدعلي شاه بود. مارلينگ كاردار سفارت انگليس در تهران در گزارشي به سر ادوارد گري وزير امور خارجه انگليس مينويسد : « باز مردم متوحش ميباشند كه شاه و درباريان مرتجع وي دوباره شروع به اقدام خواهند نمود و در افواه شايع است كه عماً قريب يك حمله سياسي [كودتا] ديگري به ظهور خواهد رسيد ولي بالنسبه در ظرف چهار هفته گذشته آرامي موجود بود.» در عين حال مارلينگ اذعان دارد كه « در عرض ماه گذشته شاه از مداخله آشكار در امور مملكت استنكاف نموده ولي اين طور شيوع دارد كه خود را آماده كودتاي ديگري ميسازد.» و ادامه ميدهد كه « مبناي اين شايعات ظاهراً آن است كه بنابر گزارشي كه واصل شده مقداري تفنگ از راه محمره براي او وارد ميشود و از ورامين مشغول جمعآوري و تجهيز همراهان خود ميباشد. ظن قوي انجمنهاي سياسي اين است كه اعليحضرت شاه عنقريب اقدامي خواهد نمود.» البته مطالبي كه مارلينگ گزارش ميدهد شايعات است، زيرا رجال معتدل كشور نظر ديگري دارند و اقدام شاه نيز به گونهاي ديگر است.

محمدعلي شاه در اوايل محرم در مورد مشروطهخواه بودنش براي علماي نجف تلگرافي مخابره ميكند. آنها نيز در نيمه محرم تلگرافي مبني بر امتنان از مساعدت شاه با مشروطه ارسال ميدارند اقدام ديگر محمدعلي شاه درست روز قبل از ترورش صورت ميگيرد. او با صدور دستخطي از وكلاي مجلس شوراي ملي قدرداني و اعلام ميكند روز افتتاح مجلس در عمارت جديد رسماً در آنجا حاضر خواهد شد. پس از قرائت دستخط شاه همه وكلاي مجلس شوراي ملي يك دفعه زنده باد اعليحضرت ميگويند و هيئتي را انتخاب كردند كه براي عرض تشكر به حضور شاه برسند. تقيزاده و امام جمعه خوئي هم در زمره منتخبين بودند. شاه نيز با مهرباني آنها را پذيرفت و گفتگوهاي دوستانهاي صورت گرفت. شرفالدوله در خاطراتش مينويسد : « روز جمعه طرف صبح جمعي از وكلا شرفياب شدند و عرض تشكرات نمودند. از بس كه از شاه همراهي ديده بودند وكلا با كمال دلخوشي از حضور مراجعت نمودند و شاه هم با كمال اطمينان عصر همان روز جمعه به عزم گردش چند روزه از شهر حركت كردند كه به دوشان تپه بروند.» محمدعلي شاه چند ماهي بود كه ازترس جرئت ترك كاخ گلستان را نداشت ولي به مجرد آنكه از نمايندگان مجلس اطمينان خاطر يافت عازم دوشان تپه شد.

سازش ميان شاه و ملت كه مظهرش مجلس شوراي ملي بود به مذاق گروهي خوش نيامد و در صدد بر هم زدن آن برآمدند. مستشارالدوله در نامهاي به ثقهالاسلام مينويسد : « بعد از صلح بين سلطنت عظمي و مجلس شورا اميدواريها داشتيم كه كارها بر وفق مرام و اذهان و افكار متوجه اصلاح خواهد شد. چندي نگذشت كه اخبار موحشه از طرفين رسيد و نزديك شد كه رشته مؤالفت بريده شود، دوباره عقلاي قوم در اصلاح ذاتالبين كوشيدند. اما معاندين نخواستند صلح ادامه يابد.» مخبرالسلطنه هدايت نيز تلاشهايي را كه براي برقراري سازش و ايجاد جوي آرام صورت گرفته شرح داده و در ادامه مينويسد : « پس از آنكه شاه به مجلس تشريف بردند و قسم خوردند و تصور ميرفت فيالجمله اعتمادي در بين آمده است بمب روز جمعه 25 صفر 1326ق در خيابان ماشين كه به سمت كالسكه شاه انداختند و جمعي را تلف كردند و هر چه رشته بود چله كرد.»

شايان ذكر است كه امينالسلطان نيز درست در روزي ترور شد كه همه شواهد و قرائن حاكي از برقراري سازش ميان دولت و ملت بود. امينالسلطان پس از حضور در مجلس شوراي ملي و قرائت دستخط شاه مبني بر اعلام وفاداري نسبت به مشروطه و مجلس ترور شد. به جان محمدعلي شاه هم پس از اعلام همبستگي و ملاقات دوستانه با هيئت منتخب مجلس شورا سوء قصد شد. شاه گرچه از اين ترور جان سالم به در برد اما بدبينياش نسبت به مشروطهخواهان فزوني يافت و ديگر تا هنگام رفتن به باغشاه كه به بمباران مجلس انجاميد از كاخ سلطنتي خارج نشد. در اين ترور هم مرتكبين ترورهم مشخص نشدند. باز هم طيف گستردهاي در مظان اتهام قرار گرفتند. از جمله شخص محمدعلي شاه كه عدهاي ميخواستند وانمود كنند او براي به دست آوردن بهانه جهت سركوب مليون ترتيب ترور خود را داده است، تقيزاده، حيدر عمواوغلي، ظلالسلطان، ملكالمتكلمين و بسياري ديگر متهم شدند كه در ترور شاه دست داشتهاند.

محمدعلي شاه خواهان شناسايي و مجازات مرتكبين اين عمل بود. اما اقدامي جدي در اين خصوص صورت نگرفت تا جايي كه شاه نامهاي گلايهآميز به مجلس شوراي ملي ارسال كرد :

مجلس شوراي ملي مكنون خاطر ما پيوسته چنين بوده و هست كه در ضمن تمهيد موجبات استحكام امر مشروطيت به قسمي اسباب جمعيت حواس وزراء و وكلاي خود را فراهم نمائيم كه بتوانند بالاتفاق اسباب آسايش عامه را به طوري آماده نمايند كه رشته فساد بالمره منقطع بوده و اقويا و ضعفاي ملت ايران از نعمت صحت و امان طوري بهرهمند باشند كه عاجزترين رعايا در مهد امن و امان از هرگونه صدمه و آسيب مصون بوده بتوانند عوض دفاع، همّ خود را مصروف حفظ و آبادي وطن و تحصيل شرافت و ثروت و مكنت نمايند و ليكن ملاحظه نمائيد در حالتي كه اساس امنيت براي شخص سلطنت تا اين درجه متزلزل باشد رعاياي ممالك دوردست و اهل ثغور و سرحد و فقراي ملت اسلام و مطلق رعايا چگونه ميتوانند از جان و مال خود ايمن و راحت باشند. ميدانم كه اين سوء قصد كه براي ما شده تا چه درجه خاطر وكلاي صديق و امين مشوش و پريشان است و ليكن انتظار داشته و داريم كه از طرف مجلس بيشتر و زيادتر از شخص ما خودمان بر تعيين محركين و گرفتاري مرتكبين به اولياي امور تأكيد و تشدد به عمل آيد تاكنون كه نُه روز از اين مقدمه گذشته اثري و حاصلي ظاهر نشده است بيم آن داريم كه مرور ايام و ليالي اهميت اين قضيه را در انظار و افكار منسي داشته اقدامات جدي را كه ميبايست خيلي بيشتر از اينها در اين موقع به مقام بروز آيد به كلي سست و بالمال بالمره مسكوت عنه بگذارد. اينست بالضروره خاطر وكلاي ملت را آگاه ميداريم. ما نه محض محافظت وجود خودمان كه نگهبان آن فضل خداوند متعال است بلكه براي استقرار امنيت و به جهت آسايش يك مملكت بزرگ اسلام ناگزيريم كه اگر تا چند روز ديگر هم اثري در تعين محركين و مرتكبين ظاهر نشود لابد بعضي اقدامات مجدانه به عمل خواهد آمد كه خيانت مجرمين هويدا و اغراض مغرضين آشكار و پيدا شود و از مراتب شاه پرستي و صداقت وكلاي خيرخواه انتظار داريم كه در نيل اين مقصود تا همه جا با خيالات ما همراهي كرده دولتخواهي خود را به عالميان واضح خواهند كرد. شهر صفر 1326

آنچه كه محمدشاه درباره اش هشدار داده بود به وقوع پيوست؛ هيچ كس مجازات نشد، عوامل و آمران ترور مشخص نشدند در نتيجه هدف آنان نيز در پرده ابهام قرار گرفت. حاصل ترور ايجاد جو بدبيني ميان شاه با مليون و سوق دادن شاه به سوي اقدامي عملي ضد مجلس شوراي ملي شد[/right][/right][/right]
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://kbirb.yours.tv
Admin
Admin



Posts : 273
Join date : 2011-10-19
Age : 32
Location : keleis

قاجاریان Empty
پستعنوان: 45454545   قاجاریان Icon_minitimeالخميس أكتوبر 27, 2011 8:37 am

[right]استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظفرالدین شاه
آخوند مقرب مظفر الدین شاه که بسیار نیز به وی معتقد بوده است. بعضی تاریخ نویسان داستان‌های عجیبی را از این روحانی نقل کرده اند که تمییز و تشخیص، درستی از نادرستی این روایات تاریخی مبرهن نیست. ولی یا از روی حسد و کینه نقل شده و یا واقعا این مرد یک روحانی نمای زبردست بوده که توانسته دل از شاه ببرد و از کسوت مقدس روحانیت برای خود دکان درست کرده و ثروتی به هم زند

داستان نقل شده به شرح زیر است:
«هر وقت هوا بنای رعد و برق را می‌گذاشت شاه فوراً در قعر اطاق پستوئی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخفی شده فورا عقب سید بحرینی و پسرهایش می‌فرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار می‌گرفت و دست به دامان آنها می‌شد، الله و لبیک می‌گفت. آنها یاجدا یاجدا می‌گفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه می‌کرد و مشغول نذورات و بخشش می‌شد».
تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار می‌نویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد. مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت می‌نمود فوق العاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود».

مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب
عین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گفته شده ای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو می‌کند: «... خودش می‌گفت [در سفر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل می‌گذشت، من دَمَر زیر نیمکتها می‌افتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال می‌گرفتم گوش خود را با انگشت می‌گرفتم تا رد شود و من نصفه عمر می‌شدم. وقتی که از پل رودخانه عبور می‌کرد همین کارم بود. امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم می‌لرزید، هوش نداشتم در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا کشتی به ساحل رسید.
یک روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله می‌کرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فی الجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد جمعی که از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست می‌گذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانه‌ها به این سمت و آن سمت چادر نگاه می‌کرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.
هر وقت در طهران رعد و برق می‌شد یا باد شدید می‌آمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم می‌گفتند ‌ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری می‌گفت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی می‌گفت طاقه شال است که حالا می‌برد. انگشتر است که حالا می‌گیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود».

عین السلطنه و سید بحرینی
خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، روحانی کوتاه قد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهره‌ای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافه گرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست می‌دهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی که شیراز رفتم معلوم شد. بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن که غریب بود کسان ولیعهد به او التفاتی کردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمی‌خواند. پسرش می‌خواند. بسیار هم بدنفس آدمی ‌بود. کسانی که در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش می‌آمدند و اظهار آشنائی می‌کردند گردن نمی‌گرفت و امتناع می‌کرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه ای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی ‌احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده ای بگیرد. هر وقت شاه به دیگران نذر می‌کرد، این آدم زن و دختر خودش را می‌گفت لخت شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها می‌داد و صبح برای شاه قسم می‌خورد فلان پول یا فلان پارچه را به کسی دادم که لخت و عریان بود و نان شب نداشت».
«این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمی‌رفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمی‌شده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منافع می‌بردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمی‌کرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».
«سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی، هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و فکل و کراوات در میان راه آهن روضه‌ها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریه‌ها، ناله‌ها، ندبه‌ها کرده اند که صدای آنها به قول روضه خوانها به کربلا رسیده. بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».

استخاره چاره ساز سید!
شاید خواندنی‌ترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حکایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.
«امین‌السلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحت‌الحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امین‌السلطان، امین‌الدوله ‌را بی‌کفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت،‌ میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایق‌ترند.
در این میان طرفداران امین‌السلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت که میان نظام‌الملک،‌ مشیرالدوله و امین‌السلطان یکی گزینش شوند. او تاکید کرد که طبق رفتارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ کس را برای انجام این مسئولیت دینی لایق‌تر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمی‌دانست.
اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشریفاتچی‌هائی که همواره پشت سر شاه می‌ایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.
ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیم‌الملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی ‌را که شاه داخل قرآن می‌گذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره،‌ به بالا بنگرد و از اشارة‌ مثبت و یا منفی حکیم‌الملک تکلیف را بداند.
روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهره‌ای سبزه متمایل به زرد داشت. او بسم‌الله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمی ‌در پیش است و از خداوند راه می‌خواهیم.
سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته،‌ میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده،‌ به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد،‌ سوی حکیم‌الملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده،‌ عرض کرد: آیه‌ نهی است و راه نمی‌دهد.
شاه ورقة دوّم را لای کلام‌الله نهاد و باز اشاره‌ حکیم‌الملک کار خود را کرده، آیه نهی آمد. بار سوّم که نام امین‌السلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیم‌الملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان،‌ آیه ‌امر است و بهتر از این نمی‌شود.
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امین‌السلطان را از میان آنها برداشته،‌ لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشاره‌ حکیم‌الملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.
شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم می‌شود که خداوند این‌طور خواسته که باز او بیاید. فی‌المجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».

مآخد:
1- شرح حال رجال سیاسی و نظامی‌معاصر ایران، باقر عاقلی، جلد دوم، انتشارات گفتار.
2- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، ص 4078.
3- خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه).
4- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، صص 4079 و 4080.
5- همان، صص 4078 و 4079.
6- همان، ص 4078.
7- همان، ص 4078.[/right]
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://kbirb.yours.tv
 
قاجاریان
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن فرزندان ایران بزرگ  :: بخش: تاریخ جهان :: تاریخ ایران (پس از اسلام)-
پرش به: